زمینههای «عرب شدن» مصر در صدر اسلام (21 تا 64 هجری)
نویسندگان
فیروز آزادی1؛ سید اصغر محمودابادی 2
1دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
2دانشیار تاریخ دانشگاه اصفهان
چکیده
عرب شدن مردم مصر، یکی از موضوعات پژوهشی در تاریخ صدر اسلام است. مصریان که از تسلط سیاسی و فرهنگی بیزانسیها ناخورسند بودند، هنگام ورود اعراب در برابر آنها ایستادگی نکردند و والیان مصر که از طرف خلفا برای اداره مصر اعزام میشدند، با «اهل ذمه» و به ویژه ساکنان اصلی مصر یعنی «قبطیان» براساس عهدنامهها و پیمانها رفتار میکردند. شرایط پیمانها به گونهای بود که موجب استحکام روابط اعراب فاتح با بومیان مصر میشد. پس از فتح مصر، تعداد زیادی عرب و مسلمان به این سرزمین وارد شدند. با آمدن قبایل عربی به مصر و افزایش تماس دو گروه مسلمان و قبطی، زمینههای پذیرش زبان و فرهنگ عربی در مصر فراهم شد. شماری از مصریها تا پایان حکومت سفیانیان، مسلمان و عرب شده بودند، اما این روند، در دورههای بعدی و طی دو قرن پس از اسلام رفته رفته و تدریجی صورت گرفت تا سرانجام مصر یک مملکت عربی شد. پی گیری ریشههای عرب شدن مصریها با یک تحقیق تاریخی به شیوهی توصیفی- تحلیلی، هدف این نوشتار است.
کلیدواژهها
قبطیان؛ فتح مصر؛ تعریب؛ زبان عربی؛ مصر
موضوعات
تاریخ اسلام
عنوان مقاله [English]
The grounds for Egypt to convert to Islam at the early years of Islam
نویسندگان [English]
Firooz Azado1؛ Seied Asghar Mahmod Abadi2
1PhD candidate in History, Isfahan University, Iran.
2Associate Prof in History, Isfahan University, Iran.
چکیده [English]
Egyptians who were tired of Byzantines’ political and cultural dominance did not resist the Arabs invasion. Moreover, governors who were appointed and sent to rule Egypt by the Caliphs treated non-Muslims and the native inhabitants of Egypt according to the signed treaties. The terms and conditions in these treaties allowed the Arab conquerors and the native Egyptians to socialize with each other. After the Conquest of Egypt many Arabs and Muslims entered Egypt. Thus Egyptians and Muslims met more than before and the grounds were paved for the dissemination of Arabic culture and language. By the end of the Sofianids era some of the Egyptians converted to Islam and changed nationality that is they became Arabs. This process continued for the next two centuries after the advent of Islam until Egypt changed nationality and religion.
کلیدواژهها [English]
Egyptians, Conquest of Egypt, Arabization, Arabic Language
اصل مقاله
مقدمه
«انتشار زبان عربی و حرکت مردم مصر به سوی عرب شدن» یکی از رویدادهای مهم در «سیر تاریخ، تمدن و فرهنگ اسلامی» محسوب میشود. فتح مصر والحاق آن به قلمرو مسلمانها، تأثیر قابل توجهی در سرنوشت کلی حاکمیت اسلامی داشته است. تشکیل «امت واحد» عربی- اسلامی، در قرنهای اولیه هجری، به علل و زمینههای گوناگون مربوط بوده است. در این نوشتار به علل و زمینههای انتشار زبان تازی و فراگیر شدن فرهنگ عربی در مصر، پرداخته میشود، مهمترین سؤالاتی که در این چارچوب مطرح میشود، عبارتند از:
1- چه عللی زمینههای پذیرش، «فرهنگ عربی – اسلامی» مصریها را فراهم کرد؟
2- زبان و فرهنگ عربی چگونه و از چه راههایی در مصر منتشر شده است؟
فرضیهها
1- فتح اسلامی و آمدن عربهای مسلمان به مصر و نزدیکی فرهنگی و قومی با مردم آنجا، زمینه پذیرش «فرهنگ عربی- اسلامی» را فراهم کرد.
2- زبان و فرهنگ عربی، به علل اختلاط عربها و «قبطیها» و در مواردی براثر فشارهای سیاسی- اجتماعی عربهای مسلمان در مصر، منتشر شد.
3- در هیچ کدام از منابع «دست اول» تاریخ مصر، نمیتوان پاسخی کامل و جامع برای پرسشهای این تحقیق یافت. زیرا «پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر» تدریجی و آرام و طی چند قرن صورت گرفته است. از این رو پژوهشگر ناچار است، نشانههای تغییر رفتار سیاسی- اجتماعی مصریها را در کتب و اسناد گوناگون پی گیری کند. تحقیقات جدید برخی مستشرقان و نویسندگان عرب و مصری در مورد گرایش مردم مصر به فرهنگ و زبان عربی، در کتابها و مقالههای زیادی منتشر شده است. بیشتر این پژوهشها، در قالب تاریخ سیاسی – اجتماعی مصر ارائه گردیده است. دکتر ممدوح عبدالرحمن الریطی در کتاب «دورالقبایل العربیه فی صعید مصر»، آلفرد بتلر در کتاب «فتح العرب للمصر»، ودکتور، اس ترتون در کتاب «الامویه فی مصر»، عبدالله خورشیدالبری نویسنده کتاب «القبائل العربیه فی مصر»، محمود محمدزیاده نویسنده کتاب «مجتمعات اسلامیه»، سیده اسماعیل کاشف در کتاب «مصر الاسلامیه و اهل الذمه» و منی حسن احمد محمود نویسندهی کتاب «دراسات فی السیاسه العامه للدوله الاموی فی مصر» موضوع عرب شدن مردم مصر را به بحث گذاشتهاند. عقیده بیشتر این پژوهشگران این است که مصریها و عربها از دیرباز پیوندهای عمیقی با هم داشتهاند. دراین کتابها پاسخی جامع و کامل به پرسشهای این مقاله را نمیتوان یافت. محمدابراهیمالمرشدی در کتاب «عروبه مصر و اقباطها» و دکتر علی الخربوطلی در کتاب «التاریخ الموحد لامه العربیه» و نوشتههایی از این دست تلاش میکنند که فرهنگ و زبان قبطیها را پیش از فتح اسلامی، عربی شده نشان دهند و به نظر میرسد این دسته نویسندگان در پی تلقین وحدت همه کشورهای کنونی عرب میباشند و آثار آنها خالی از اغراض سیاسی و اجتماعی نیست. ویژگی این پژوهش نسبت به کتابهای نامبرده، ارائه شواهدی است که نشان میدهد پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر، پس از اسلام رخ داده است و عامل اساسی این رخداد، عربهای مسلمان و حضور اسلام در این سرزمین بوده است، تفاوت دیگر این است که مقایسهای بین ایران و مصر صورت گرفته است، مقایسه گسترش زبان عربی و اسلام در ایران با مصر میتواند ما را به کسب پاسخی علمی تر به سؤالات این پژوهش رهنمون باشد.
نگاهی به تاریخ مصر از فتح اسلامی تا پایان حکومت سفانیان(64-21 هـ . ق)
ازآنجا که این نوشتار بر این فرضیه استوار است که عرب شدن مصریها پس از اسلام رخ داده است، اشارهای به تاریخ مصر در دهههای اول هجری ضروری به نظر میرسد. اوضاع مصر پیش از فتح مسلمین به گونهای بود که شرایط را برای فتح آسان میکرد. شیوههایی که رومیها و بیزانسیها برای اداره مصر به کار میبردند، موجبات نارضایتی اهالی اصلی مصر، یعنی قبطیان، را فراهم آورده بود. حکام بیزانس هدفی جز جمعآوری اموال برای حکومت مرکزی نداشتند و توجهی به رفاه مردم و آبادانی بلاد نمیکردند (اجتهادی، 1363: 68). سیستم مالیاتی بیزانس در مصر، نظامی پیچیده و بسیار پر اشکال و از لحاظ ماهیت ظالمانه و از لحاظ روش نامنظم بود و تنها یک طبقه از این اوضاع بهره میبرد و آن طبقه اربابان مالک بود. (دنت، 1358 :108و109). از نظر مذهبی بیشتر مردم مصر بر مذهب یعقوبی بودند ولی امپراتور روم و کلیسای قسطنطنیه مذهب «ملکایی» را پذیرفتند. امپراتور هرقل سعی کرد با اعمال فشار، مذهب ملکایی را ترویج دهد و اسقف کیروس در مصر نیز قبل از فتح اسلامی بر قبطیان بسیار سخت میگرفت (مونس، 1384 :61 و اشپولر، 1354: 50). حاکم مصر از طرف رومیان در آن زمان کسی بود که عربها او را «مقوقس» میگفتند. نارضایتی قبطیها از حاکمیت رومیان، زمینه پذیرش عربها را به عنوان مردمانی نجات دهنده از ستم دولت بیزانس فراهم کرده بود. فتح مصر را سال بیست و یکم و بیست و دوم و بیست و پنج هم آوردهاند (طبری، 1408: 2/511 ؛ مقریزی، خطط1/288 و الکندی، 1407: 15). از مجموع گزارشها میتوان نتیجه گرفت که سال بیستم ، سال فتح مصر است واین نظر به حقیقت نزدیکتر است . اعراب پس از محاصره باب الیون (مرکز تجمع سپاه روم) قلعه را تصرف کردند و لذا قبطیان پیشنهاد آشتی را پذیرفتند و عهدنامهای بین مقوقس و عمرو عاص امضا شد که شرایط آن در کتاب مورخان قبطی مانند حناالنقیوسی و مورخان فتوح اسلامی آمدهاست (بتلر، 266:1932-265). امپراتور روم از عقد این قرارداد خشمگین شد ولی مقوقس به این مخالفت وقعی ننهاد و حتی او و قبطیان به یاری اعراب برخاستند (ابن عبدالحکم، 1920: 72). یکی از مسائلی که در مورد اسکندریه و فتح آن، مورد مناقشه است، آتشسوزی کتابخانه این شهر توسط مسلمین است. اصل داستان ظاهراً از قرن هفتم هجری به بعد در برخی کتب میآید. اما پژوهشگری که روند فتوحات مسلمانان و پیمانها و قراردادهای آنها را پیگیری کند، متوجه میشود انجام چنین عملی از مسلمین، بعید است (آزادی، 1384: 28 تا 25). عمروعاص پس از فتح کامل مصر، از طرف خلیفه وقت، عمربن خطاب، ولایتی تام و کامل و به عبارت دیگر ولایت عامه داشت (شعیب، بی تا:407). از نظر اجتماعی، مردم مصر در جرگه «اهل ذمه» درآمدند و طبق قراردادهای خود با مسلمین«جزیه» و »خراج» میپرداختند و سایر احتیاجات مورد نیاز مسلمانان را تأمین میکردند. با این حال وضعیت آنها نسبت به دوران بیزانس بهتر شد و رفتهرفته آماده پذیرش فرهنگ و زبان جدید عربی - اسلامی میشدند. عثمان وقتی به خلافت رسید، عبدالله بن ابی سرح را به خراج مصر و عمروعاص را بر لشکر آنها والی کرد و سپس عمرو را برکنار کرد و جمع هر دو را به ابن ابی شرح داد (دینوری، 1960 : 139 و ابن خلدون، 1368: 3/420). وی تا سال 35 والی مصر بود. مهمترین حادثه زمان حکومت او بر مصر قتل خلیفه سوم، عثمان، به وسیله شورشیان مسلمان، بویژه بوسیله مصریان بود. از بین کشندگان عثمان بیش از نیمی مصری بودند (یعقوبی، 1366 :2/72). پس از خلافت علی(ع) قیس بن سعد بن عباده به حکومت مصر انتخاب شد. معاویه با طرح یک نقشه، با مکر و حیله موجب برکناری او از حکومت مصر شد (الکندی، 1470 : 24 و مقدسی، 1381 : 88 و طبری، 1362 : 6/2488 و بلاذری، 1394: 2/307 و ابن هلال ثقفی، 1371 : 78). به دنبال برکناری قیس بن سعد بن عباده، محمد بن ابوبکر برای حکومت مصر انتخاب شد. با قتل مالک اشترکه برای علی (ع) هم بسیار سنگین بود، علی (ع) طی نامهای محمدبنابوبکر را بر حکومت مصر ابقا کرد. و او را به پیکار با دشمن فراخواند و محمد هم در جواب نامه علی (ع) اعلام آمادگی کرد (ابنهلال ثقفی، 1371 : 97).
پس از آمدن لشکریان معاویه و عمروعاص، سپاهیان محمد او را رها کردند و او خود به تنهایی رو به بیابان نهاد تا به خرابهای رسید. سپس دستگیر شد و به قتل رسید. به گفتة یعقوبی، محمد، یمنیها (اعراب قحطانی) را از خود رنجانده بود و هم آنان بودند که عمروبن عاص را کمک کردند و محمد را تنها گذاشتند (یعقوبی، 1366: 2/99).عمروبن عاص پس از غلبه بر محمد بن ابوبکر در صفر سال 38 هـ . ق دوباره والی مصر گردید و این بار از طرف معاویه بن ابیسفیان. به فاصله دو سال پس از این حادثه، خلافت جدیدی به نام «امویان» تشکیل شد که در مواردی آن را دوران خلفای اموی و گاهی آن را دوران «سلطنت بنی امیه» مینامند. بیشتر حوادث سیاسی – نظامی این دوران (41 -38 هـ .ق) در جهان اسلام و مصر تحت تاثیر درگیریها و کشمکشهای علی (ع) و معاویه بود، و در این میان والی جدید مصر، عمروعاص، در بسیاری از آنها دخالت مستقیم یا غیر مستقیم داشت. با شهادت علی (ع) در رمضان سال چهلم هـ . ق شرایط تا حدود فراوانی به نفع معاویه تغییر کرد و دوران کوتاه و پرآشوب امام حسن (ع) نیز در نهایت منجر به پیروزی معاویه در عرصه سیاسی شد. معاویه با عمرو قراربسته بود که فقط از خراج مصر، جیره سربازان را بدهد و مابقی را هر طور که خواست خرج کند، (الکندی، 1407 : 32 و مقریزی، بی تا: 1/300) چون مصر طعمه عمرو بود لذا او پس از دادن ارزاق سپاهیان وحقوق کارمندان و اصلاح برخی امور بلاد، مابقی را به خزانه شخصی خود میبرد (علی ابراهیم، 1357 :57). مورخان مصری، والیان مصر را پس از مرگ عمروبن عاص با ذکر سالهای حکمرانی به ترتیب: عتبه بن ابوسفیان (44 -43) عقبه بن عامرجهنی (47 -44) مسلمه بن مخلد انصاری (62 -47) سعید بن یزید (64 -62) عبدالرحمن بن حجدم (65 -64) و عبدالعزیزبن مروان که با روی کارآمدن وی عصر سفیانیان خاتمه یافته بود. در سال 47 هـ . ق و به دنبال برکناری عقبه بن عامر، مسلمه بن مخلد امارت مصر را به دست گرفت. از مجموع گزارشها استنباط میشود که حکومت مغرب در سال 50 هـ .ق به حوزه نظارت مسلمه بن مخلد اضافه گردید (الکندی، 1908 : 38 و 39). او اولین کسی بود که حکومت مصر و مغرب را با هم داشت. (ابن عبدالحکم، بی تا: 260) مسلمه بن مخلد انصاری، از سال 47 تا 62 که فوت کرد، والی مصر بوده است. او حتی پس از مرگ معاویه بر مقام خود باقی ماند و دو سال آخر امارت او با خلافت یزید مصادف بود. پس از مرگ مسلمه بن مخلد، سعید بن یزید ازدی، که اهل فلسطین بود، از طرف یزید، به عنوان والی جدید مصر برگزیده شد و او در سال 62 هـ . ق به مصر آمد. مردم مصر او را دوست نمیداشتند و به او اعتراض میکردند و قوانینش را نمیپذیرفتند و به او تکبر میکردند. از این رو دولت او متزلزل بود اما وقتی که یزید بن ابوسفیان مرد، و عبدالله بن زبیر دعوت خود را شروع کرد، مردم مصر با ابن زبیر بیعت کردند و فقط معدودی افراد مثل سعیدبن یزید، ابا نمودند. دوران امارت او نزدیک به دو سال بود. (مقریزی، خطط : 1/201 و ابن تغری بردی، 1413 : 1/206 و الفیل، 2007 : 54) «حکومت اسلام در زمان بنی امیه، سلطنت مطلقه بود و خلافت یا موروثی بود و یا سرنوشتش با شمشیر مشخص میشد» (دورانت، 1363 : 120). والیان مصر موظف و مأمور به اجرای دقیق سیستم متمرکز قدرت بودند. و حفظ مقام و قدرت آنها در سایه رعایت این اصل مهم بوده است. مصر در دوره اموی برای این حکومت یک ایالت مهم محسوب میشد و ولایت مطمئنی برای دولت اموی بود و دلایل آن این بود که سابقه سیطرة امویان بر آنجا نسبت به سایر سرزمینهای اسلامی بیشتر بود و مصر به عنوان مرکز نیروهای عرب در شرق دریای مدیترانه قرار گرفت و در همه عملیاتهای دریایی شرکت داشت. سپس پایگاه فتح مغرب و اندلس شد و برای مدت حدود 50 سال نیروهای جنگی در مغرب، در اطاعت مصر بودند (حسن احمد محمود و منی، 1422: 58). عربها در بلادی که فتوح خود را تمام کردند، نظام اداری را که درآنجا بود به همان حال که یافته بودند باقیگذاشتند و کارمندانی را که از مقابل آنها نرفته بودند، برجای گذاشتند، عربها در آن زمان توانایی کتابت را در امور بیت المال نداشتند و شاید هم به این کار رغبتی نداشتند (ترتون، 1994 :103). این وضعیت یعنی استفاده از ذمیان و زبان آنها در دفترها و دیوانها تا زمان عبدالملک پابرجا بود و حتی در مصر تا زمان ولیدبن عبدالمک، زبان دیوانها، هنوز یونانی باقی مانده بود (الکندی،80:1407). ولی از زمان عبدالملک بود که نظام اداری مسلمین شکل گرفت وممیزات و ویژگیهای خود را بوجود آورد. در همه این دوران (64 تا 20 هـ . ق ) هیچ شورش یا اعتراضی از قبطیان علیه مسلمانها گزارش نشدهاست و روابط بین آنها، روزبهروز، بیش تر میشد و زمینهپیوند دو نژاد و فرهنگ با هم فراهم شد.
حضور فرهنگ سامی و عربی در مصر قبل از اسلام
سامیها به طایفهای بزرگ از ملل مختلف که از نسل سام پسر نوح بودند، اطلاق میگردد و نژادهای اقوام بابلی، آشوری، عبری، فنیقی، آرامی و عربها را شامل می شود (نیکلسون، 1369: 1). گرچه بنا بر گفته مورخان و تبارشناسان، هیچ نژاد خالص و پاکی یافت نخواهد شد، (دورانت، 1368: 432) اما مورخان عرب، نژاد این قوم را به دو دسته کلی عرب بائده (از بین رفته) و عرب باقیه، تقسیم میکنند و عرب باقیه نیز دوگروه است: عرب اصیل (عاربه) یا قحطانی و عرب مستعربه یا عدنانیه. نظر علما و تبارشناسان در مورد خاستگاه اقوام سامی این است که مهد و مسکن سامیها، جزیره العرب بوده است. در طول تاریخ دستههایی از آنها به سوی غرب آسیا و میان دورود (بین النهرین) و شام رفتند و عدهای هم از صحرای سینا گذشته به سوی سرزمینهای مستعد زراعت رحل اقامت افکندند (محلاتی شیرازی، 1357: 82). حام و سام دو فرزند نوح (ع) بودهاند که از نظر تبارشناسان عرب و مسلمان جد اقوام آسیای غربی و شمال آفریقا محسوب میگردند. برخی از مستشرقین میگویند سامیها و حامیها در یک محل و پهلوی هم میزیستهاند و خاستگاه اصلی آنها کشور کنونی سومالی بوده است. سپس سامیها از طریق باب المندب به شبه جزیره عربستان آمدند و حامیها به سوی شمال آفریقا (مصر و مغرب) رفتند و این رخدادها مربوط به عصر ما قبل از تاریخ است (المرشدی، 1993: 15). مورخان مسلمان و تاریخ نگاران محلی مصری، مصریها (قبطیها) را از نسل حام بن نوع (ع) میدانند و میگویند کلمه مصر بر گرفته از نام یکی از نوادگان حام است. (یعقوبی، 1366: 1/277 و مسعودی، 1370: 179 و مقریزی، بی تا: 1/21) از نظر کتب مقدس (انجیل وتورات)، مصر به نوادگان حام بن نوح اطلاق میگردد و کلمه مصر یک واژهی سامی است. (Bosworth , 1986: 197- 198) با این وجود نژاد شناسان، بیشتر مردم مصر را با توجه به خصوصیات ژنتیکی از نژاد مدیترانهای میدانند. در ادامه ابتدا نظر چند تن از محققان عرب و مصری را که معتقدند حضور فرهنگ سامی و عربی پیش از اسلام، مصریها را «مستعربه» کرده بود، مطرح میشود و سپس با ارائه شواهدی به نقد این نظرات پرداخته میشود. از قراین و شواهد تاریخی پیداست که از قدیمیترین دورانهای ماقبل تاریخ تا فتح اسلامی مصر، ارتباط بین عربها و نژاد سامی با مصریها وجود داشته است و بویژه مهاجرتهای زیادی از سمت اقوام سامی و عربها به سرزمین کنونی مصر صورت گرفته است. یک سلسله از فرمانروایان مصر قدیم که حدود 108 سال بر این سرزمین حکمرانی کردهاند، از نژاد عرب بودهاند، آنها به هیکسوسها مشهورند حکومت آنها، از سال 1675 ق.م تا 1567 در سراسر مصر برقرار بوده است ( سیف الدوله ، 2010: 2). آنان با لهجه قدیمی عربی تکلم میکردند و زبان آنها برای مدتی، در مصر جنوبی متداول میشود (المرشدی، 1993: 17). وجود راه خشکی «ادویه» که ساحل دریای سرخ را به رود نیل متصل میکرد و مهاجرانی که از طریق دریای سرخ، که مجاور مصر بود، به این سرزمین میآمدند، روند ورود عربها را به مصر به فرایندی مستمر تبدیل کرده بود.
نوشتههای مصری از عهدخاندان دوم فرعونها، دست کم دهمرتبه به اسم «عرب» اشاره دارد. در ناحیه دلتا (جنوب مصر) مکانهایی برای عبادت خدایان عرب، مانند لات، پیدا شده است. در «ممفیس» تابوتی پیدا شده است که بر روی آن با خط مسند (خط عربهای جنوبی) بر روی آن «زیدالله» نوشته شده است، این فرد تاجری عرب بوده است که در منطقه حضور داشت. حتی هنگام هجوم رومیها به مصر، کلئوپاترا، ملکه مصر، از گروهی عرب کمک میگیرد (الدالی، 2010: 5). در کتاب جغرافیایی «حدود العالم» آمده است که اهرام مصر را فرعونی بنام هرمیس، پس از طوفان ساخته بود و بر این بناها به عربی نوشته است: «بنیها بقدره فَمَن اَرادأَن یَعلَم کَیف بُنَیناها، فلیخربها» (حدودالعالم، 1362: 176) ظاهراً چنین کتیبهای در تحقیقات باستان شناسی مصر، یافت نشده است، اما این سخن نشان از آن را دارد که نویسندگان مسلمان، معتقد بودهاند که زبان و فرهنگ عربی از دیرباز در مصر وجود داشته است. فراعنه در مصر حدود 240 سال بر بلاد عراق و شام مسلط بودهاند در این خلال تعداد زیادی اقوام سامی و شامی به مصر آمدهاند (المرشدی، 1993: 18).
ارتباط نژادی و تجاری بین مصریها و عربهای جنوبی بیشتر بوده است و از نوشتههایی که در جنوب عربستان یافت شده است، اسامی زنان مصری که با اهل یمن ازدواج نمودهاند وجود دارد. همچنین برخی از مورخان از وجود عقاید مصر قدیم و اسامی خدایان مصری در سرزمینهای عربی سخن گفتهاند و به ارتباط نزدیک شهرهای مصری، که در ساحل غربی دریای سرخ بودهاند، با عربها اشاره دارند. (الدالی، 2010: 6) پیش از عهد مسیحیت، بیش تر آسیای غربی صبغه سامی به خود گرفته بود. این مسئله هم از نظر نژادی و هم زبانی و تمدنی رخ داده بود به طوری که با وجود تسلط تمدنهای یونان، روم و ایران، مناطق دور از شهرهای بزرگ بر همان فرهنگ و سنتهای سامی باقی مانده بودند. سامیها در مصر نیز تاثیرات مشخص و مهمی را برجای نهاده بودند. زیرا حاصلخیزی و آب و هوای مصر جماعت زیادی از سامیها را به این سرزمین کشاند و«بر اثر امتزاج سامیها با اقوام بومی آنجا «ملت معروف مصر» در تاریخ بوجود آمد» (الخربوطلی ، 1970: 21 و 66). عربهای شمالی نیز که خود را از فرزندان اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) میدانند، در متون تاریخی و نوشتههای مورخان مسلمان آنها را «ابناء هاجر» میگویند زیرا اسماعیل (ع) فرزند هاجرمصری بوده است و حتی پیامبر (ص) عربها را به رعایت صله رحم با مصریها توصیه کرده است. حکومت عربی تدمر، در اواخر قرن سوم میلادی برای مدتی مصر را تحت سلطه خود داشت و موجب حضور فرهنگ سامی و عربی در مصر گردید (المرشدی، 1993: 20).
برخی زبان شناسان و محققان عرب معتقدند که زبان قدیمی مصری که آن را با خط هیروگلیفی مینوشتند در اصوات و صیغهها و مفردات مشابهت زیادی با زبانهای سامی دارد و نشان میدهد که اصل آن جداگانه نیست، بلکه ریشه آنها مشترک بوده است (المرشدی، 1993: 22). برخی از نامهای قدیمی مصری، عربی هستند. مانند : کریم، رجب، برعی، بنا، یونس، سمیر، سوسن، عابد (الدالی، 2010: 6). به عقیده خیلی از محققان عرب و مصری، مصر قدیم قبل از فتح اسلامی، عرب شده بود. ولی فتح اسلامی آن را به طور صریح آشکار نمود. (المرشدی، 1993: 9) به نقل از محمد عزه دروزه در کتاب «عروبه مصر قبل الاسلام» و محمد العزب موسی در کتاب « وحده تاریخ مصر»، وجود تشابهات زیاد بین لغات آشوری، بابلی، آرامی، کنعانی، عربی و حبشی با لغات مصر قدیم نشان میدهد که این زبانها از یک ریشه هستند (المرشدی، 1993 : 15). اختلاف ظاهری که بین زبان مصر قدیم با عربی به وجود آمده است، ناشی از این بود که عربها کاربرد برخی لغات را کنار نهادند، در حالی که این لغات اصیل در مصر همچنان باقی ماند. زبان قدیم مصریها در مقررات صرف و نحو مشابهت بزرگی با زبانهای سامی (عبرانی، عربی و آرامی) داشته است. ولی به مرور زمان لغات آفریقای شرقی و آفریقای شمالی به این زبان راه یافته است. «احمد کمال محقق معاصر در فرهنگ خود هزاران لغت مصری قدیمی را در معنی و مبنا با لغات عربی یکی میداند و آن را دلیلی محکم برای اثبات این نظریه میداند که اصل زبان مصری و عربی یکی بوده است» (المرشدی، 1993: 22). برخلاف نظر محققان عرب و مصری که تلاش میکنند، مصر را قبل از فتح اسلامی یک کشور مستعربه (عرب شده) قلمداد کنند، آغاز عرب شدن مصر را بایستی از فتح اسلامی به بعد دنبال کرد. اما زمینهها و شرایط تعریب مصر و گسترش زبان عربی در این سرزمین از قبل فراهم شده بود. اینکه دیوانهای مصر، دیرتر از دیوانهای شام و عراق به عربی برگردانده شد، خود میتواند دلیلی بر این موضوع باشد که زبان مصریها به زبان عربها، نزدیکی زیادی نداشته است. یکی از محققان مینویسد: «می توان گفت علت تسریع در نقل دیوانهای شام و عراق نسبت به مصر آن بوده که این دو استان در روزگار پیش از اسلام، سرزمینهای عربی به شمار میرفتند» (حلّاق، 1980: 60). گرچه این نظر را به طور کامل نمیتوان پذیرفت، ولی میتوان گفت که مصریها نسبت به مردم عراق و شام از نظر زبانی و فرهنگی با تازیان فاصله بیشتری داشته اند.
در ادامه این نوشتار به علل مهمی که عرب شدن مصریها را سرعت بخشیده، اشاره میشود. بدیهی است که انتشار اسلام در مصر نقشی اساسی در ترویج زبان عربی داشته است. عدم مقاومت مصریها در برابر مسلمین و گاهی کمک به آنها در فتح مصر، به علت «همجنس بودنِ» این دو قوم نبوده است، بلکه وجود اختلافات شدید مذهبی، اجتماعی و سیاسی قبطیها با رومیهای حاکم و رفتارپسندیده فرماندهان مسلمان و نیروهای اسلامی در جریان فتح شام و مصر، موجب استقبال مصریها ازعربهای مسلمان شد. گرچه نمیتوان منکر حضور فرهنگ و شماری واژه عربی در مصر پیش از اسلام شد، ولی بنا بر عللی که در صفحات پیش رو بیان خواهد شد، عرب شدن مصریها پس از اسلام رخ داده است.
گسترش فرهنگ و زبان عربی در مصر در مقایسه با ایران
تلاش برای یافتن پاسخی برای این سؤال که چرا ایرانیها با پذیرش اسلام «عرب» نشدند ولی مردم مصر کاملاً فرهنگ و زبان عربی را پذیراشدند، میتواند راهگشای مهمی برای یافتن علل «عرب شدن» مردم مصر باشد. کار فتح ایران وسیله اعراب مسلمان هم زمان با مصر به پایان رسید و حکومت ساسانی از بین رفت. یکی از تفاوتهای اساسی فتح مصر با ایران این است که حکومت مسلط بر مصر از جنس مردم قبطی نبود، بلکه رومی بودند. اما حکومت ساسانی، ایرانی بود، در مصر زبان رسمی یونانی بود و زبان گفتار مردم و کلیساها، قبطی بود اما از نوشتههای زبان قبطی چیزی نمانده بود، اما در ایران نوشتههای زیادی به زبان پهلوی ساسانی به صورت متنهای دینی و تاریخی و اجتماعی باقی مانده بود که تعدادی از آنها به عربی و فارسی دری ترجمه شد (ریپکا، 1382: 1/61 و 102 و 112 و صفا، 1335: 1/128). آثار زیادی هم توسط زردشتیها پس از فتح اسلامی با زبان پهلوی نگارش مییافت و تا قرن چهارم هجری هنوز در ایران کسانی بودند که میتوانستند سنگ نوشتههای پارسی میانه را بخوانند ( رپیکا، 1382: 105). اما در مصر نوشتههای قدیمی مصر را کسی نمیخوانده است و گزارشی در متون تاریخی، درباره خواندن متون هیروگلیفی یا دموتیکی دیده نشده است. در ایران رفته رفته واژگان فارسی که پاسخگوی نیازهای جدید زندگانی نبود، کنار نهاده شد و اصطلاحهای زبان تازی به صورت رخنه آهسته ولی پیوسته، اثر میگذاشت. از قرن دوم هجری به بعد ترجمه آثار پهلوی به عربی نیز شروع شد و برخی اسلوب و اصطلاحات آن وارد زبان عربی گردید (ریپکا، 1382: 148 و صفا، 1335: 118). این موضوع در ماندگار ماندن زبان فارسی تأثیر داشت، ولی در مصر از ترجمه کتابی از متون قبطی به عربی سراغی نداریم. برخی از محققان معتقدند ادبیات عرب قبل از تأثیر ایرانیان، ساده، جامد و خشک بود ولی با نفوذ ادبیات ایرانی، معانی مضامین و بدایع فارسی را به خود گرفت (امین، 1337: 4 و 129). بسیاری از شعرای پارسی نژاد به زبان عربی شعر سروده و مایه ادبی ایران را به زبان جدید منتقل کردند (امین، 1337: 176 و عبدالجلیل، 1363: 57). در مصر، بجز ورود برخی لغات قبطی که بیشتر اصطلاح سیاسی و مدنی بودند، تأثیری از زبان آنها بر لسان عرب مشاهده نشده است. درست است که بر اثر تسلط مسلمین و سقوط دولت ساسانی گروه زیادی از ایرانیان، زبان عربی را به خوبی فرا گرفتند و در آن به تألیف و تصنیف و سرودن شعر پرداختند، ولی این امر سبب نشد که مردم ایرانی زبانملی و لهجههای محلی خود را رها کنند، مهاجران عرب و ملل دیگر برای زیستن در ایران محتاج و ناگزیر به فراگرفتن لهجههای عمومی مردم بودند (صفا، 1335: 134).
از سویی دیگر، برخی لهجههای ایرانی پس از فتح اسلامی، از طریق آمیزش با زبان عربی تغییر و تحول مییافت و از میان آنها لهجه دری، آماده آن میشد که دارای ادبیات وسیعی گردد و سرانجام درپایان قرن سوم هجری، زبان دری که لهجه شرق ایران بود، به عنوان یک لهجه مستقل درآمد (صفا، 1335 : 125) و رفتهرفته به عنوان زبان نظم و نثر ایرانیها در کنار زبان عربی درآمد و مردم ایران ضمن پذیرش اسلام همچنان با زبانهای ملی و محلی خود تکلم میکردند، و اصطلاحات اسلامی را که به زبان عربی بود، وارد زبان خود کردند. عربهایی که به صورت نیروهای جنگی (غازی) یا قبیلهای به ایران آمده بودند، خود به ترویج زبان فارسی کمک کردند، در حالی که بعضی از ایرانیها به اسلام میگرویدند، عربها سعی میکردند خود را با محیط فرهنگی و اجتماعی ایران سازگار و همساز نمایند. آنها به زبان فارسی صحبت میکردند، همانند ایرانیها لباس میپوشیدند، روزهای مقدس ایرانیها را جشن میگرفتند و با زنان ایرانی ازدواج میکردند (لاپیدوس، 1381: 91).
بیش از هزار سال بود که مصریها، قبل از تسلط عربها، تحت قیادت حکومتهای هخامنشی، یونانی (بطالسه)، رومی و بیزانس قرارداشتند و حکومتیملی مانند عصر فراعنه را به خود ندیده بودند. در این دوران طولانی زبان رسمی و علمی، یونانی بوده است و بویژه بعد از گرایش مردم مصر به مسیحیت، به فرهنگ دوران فراعنه و مصر قدیم به چشم دوران بت پرستی نگاه میشد. از اینرو بود که کتابت خط هیروگلیفی و دموتیک، که دو خط مهم مصر باستان بودند، کنار گذاشته شد و آثار زبانهای مصری قدیمی به صورت سنگ نبشتهها در قبرستانها و قصرهای فراعنه باقی ماند. رفتهرفته لغات و اصطلاحات زبان یونانی وارد زبان قبطیها شد و «مسلمانها درزمان فتح با مردمی در مصر مواجه بودند که زبانشان مخلوطی از مصری و یونانی بود» (الدالی، 2010: 8). پس زبان مهمی که آثار زیادی با آن نوشته شده باشد، در هنگام فتح اسلامی در مصر وجود نداشت. بالعکس در ایران زبانهایملی و محلی روند طبیعی خود را میپیمود و آثار و نوشتههای زیادی به این زبان موجود بود و مردم ایران ضمن پذیرفتن دین اسلام، سنتهای ملی و زبانهای خود را حفظ کردند زیرا میراث گرانبهایملی و تاریخی آنها محسوب میشده است و تعارضی هم با پذیرفتن اسلام نداشته است. مردم مصر با پذیرفتن زبان عربی و دین اسلام، عرب شدند، زیرا از زبانملی و تمدنی ملّی در آن دوران برخوردار نبودند. از این روست که بایستی ریشههای پذیرش فرهنگ و زبان عربی در مصر را در روزگار پس از اسلام جست و جو کرد. یکی از محققان مصری مینویسد: « در آن هنگام که فردوسی، شاعر ملی ایران، شاهنامه را در قرن چهارم هجری به زبان فارسی نوین به رشته تحریر میکشید، دینداران قبطی مصر در سدۀ چهارم، آثار خود را به زبان عربی مینگاشتند و با همدینان خود بدان زبان سخن میگفتند» (کاشف، 1988: 152).
انتشار زبان عربی در مصر و حرکت مصریان به سوی « عرب شدن »
«عربیسازی»، سیاستی بود که امویان در پیش گرفته بودند و آن عبارت بود از گسترش فرهنگ عربی در سرزمینهایی که در قلمرو اسلامی عرب، جای میگرفت و بیش از همه این فرهنگ با زبان عربی نمایانده میشد. «عربی شدن هرچند با فرایند اسلامی هم زمانی دارد، اما خود جنبشی جداگانه محسوب میشود» (هاوتینگ، 1386: 5). «تعریب» به معنی عرب شدن، بیشتر در مورد تغییر زبان دفترهای دیوانی مسلمانان در صدر اسلام بود که تا زمان خلافت عبدالملک بن مروان به زبانهای ایرانی، رومی و یونانی بود و او دستور داد این دیوانها به عربی ترجمه شود و زبان دیوانها عربی شد (ابن تغری بردی، 1413: 1/210). البته این اتفاق حدود بیست سال دیرتر در مصر روی داد و زمان خلافت ولید بن عبدالملک دیوانهای مصری که به زبان یونانی بود، به عربی برگردانده شد. اما در این قسمت ضمن بررسی موضوع تعریب، چگونگی رواج زبان عربی به جای یونانی و قبطی دربین قبطیان و اهالی مصر بررسی میشود. گسترش فرهنگ و زبان عربی در مصر، یکی از مهمترین اتفاقات جهان اسلام بوداین اتفاق ناگهانی و یکباره نبود بلکه به تدریج و مرورزمان مردم قبطی مصر، عرب شدند. زمینهها و علل انتشار زبان عربی و گرایش مردم مصر به زبان و فرهنگ عربی در صدر اسلام و دوره سفیانیان در 18 مورد بررسی میشود.
1- حضور اعراب قبل از فتح اسلامی در مصر
در اینکه مصریان در طول تاریخ همسایه اعراب بودند و روابط زیادی بین آنها وجود داشته، شکی نیست. آمدن اعراب قبل از اسلام به مصر یکی از واقعیات تاریخ است. عربها از زمانهای بسیار دور در شبه جزیره عربستان بودهاند و به همه آنها لفظ عرب اطلاق شده است. گفته شده است، عرب به معنی ساکن بادیه است. سپس این لفظ بر همه ساکنان شبه جزیره عربی اطلاق گردید ( القلقشندی، 1982: 11).
عربها از همان زمانهای دور به صورت موجها یا هجرتها خارج شدند و به میان دورود، شام و برخی هم به حدود بلاد نیل روی آوردند. راه اول آنان به مصر شبه جزیره سینا بود و راه دوم، از طریق دریای سرخ بوده است. در عصر اول امپراطوری مصر و دوران دوم فرعونها (3200 ق – م) عربهای غارتگر، صحرای شرقی مصر را برای اقامت خود برگزیدند و به صورت قبایل گوناگون در این سرزمین به زندگی پرداختند (الریطی، بی تا26: وخورشید البری، 1992: 7). هرودوت هنگام دیدار از مصر در سال 446-445 ق – م میگوید که در قسمتهای شرقی مصر قبایل عرب وجود دارد و صحرای بین نیل و دریای سرخ را در دوران فرعونها «بلاد عرب» میگویند (جواد علی ، 1953 : 2/286). سپاهیان داریوش هخامنشی که مصر را تصرف کردند، عرب بودند. ولی فرماندهان ایرانی بودند (هرودوت، 1384: 4/104). به گزارش مورخان وقتی که فرمانده مسلمین، عمروعاص، به سوی مصر میآمد. قومی از عربهای لخمی در حدود مصر ساکن بودند و تعدادی از عربها به صورت یک گروه جنگجو در سپاه روم هنگام دفاع از دژ بابالیون حضور داشتند (ابن عبدالحکم، 1961 : 59). عده دیگری از قبایل عرب از لخمیها و جذام در شهر «البهنسا» در سپاه روم بودند (الواقدی، بی تا: 53 و 54). آخرین هجرتهای عربی به مصر قبل از ظهور اسلام، توسط برخی از بطون خزاعه بوده است (خورشید البری، 1992 : 39). مسلمین پس از فتح دمیاط مشاهده کردند که حدود بیستهزار نفر از اعراب «منتصره غسانی» در تنیس در برابر مسلمین صفآرایی کردند، ولی شکست خورده، فرمانده آنها اسیر گردید و تنیس تصرف شد. ( مقریزی، بی تا: 1/ 7) از گزارشهای مورخان پیداست که از زمانهای دور اعراب در مصر حضور داشتهاند به ویژه اعرابی که از زمان نزدیک به فتح اسلامی وارد مصر شده بودند. این موضوع حرکت عربشدن مصریان را تسریع کرد، زیرا این اعراب که بنا به برخی گزارشها لغت و زبان قبطی را میدانستند (ابن عبدالحکم، 1920 : 59) ، عامل مهمی در امتزاج مصریان با اعراب مسلمان بودند در نتیجه موجب ترویج زبان عربی در مصر شدند. اما نمیتوان پذیرفت که حضور آنها در مصر موجب «عرب شدن» قبطیها پیش از اسلام شده بود.
2- مهاجرت قبایل عرب به مصر پس از فتح اسلامی
بنا به گزارشهای مورخان در هنگام فتح اسلامی حدود 12 هزار نفر عرب، به همراه خانوادههایشان به مصر آمدند و کار فتح را به پایان بردند. سیر ورود اعراب به این سرزمین شتاب گرفت. مهمترین علل مهاجرت قبایل عرب به مصر پس از فتح اسلامی: الف) برای ادامه فتح مصر و سرزمینهای غرب آن مثل بَرقَه وافریقیه و سرزمینهای جنوبی، نُوبه و سودان. یکی از سیاستهای امویان، تقویت موضع اعراب در مناطق فتح شده بود. چنانچه در زمان معاویه حاکم بصره حدود پنجاه هزار نفر اعراب بصره و کوفه را همراه خانواده هایشان به خراسان کوچانید و کوچ بعدی در زمان یزید انجام گرفت (خامسی پور، 1382 : 273). در مصر هم معاویه نیروهای فراوانی را به عنوان « مرابط» فرستاد و آنان در اسکندریه مستقر شدند. غازیان و جنگجویان مسلمان همواره از مصر به مغرب اعزام میشدند . ب) تشکیل سپاه مرابط یا «مرابطه اسکندریه»: بر طبق دیوان جند که عمر آن را پایهریزی کرد، سپاهیان مسلمان از بیت المال عطا دریافت میکردند. اما افراد و قبایلی که پس از فتح مصر برای ادامه فتوح به مصر میآمدند، معمولا در جرگه مرابطها قرار میگرفتند، نامشان در دفتر بیت المال مصر ثبت نمیشد و از درآمد صدقات و غنایم به آنان داده میشد (الکندی، 1908: 418). هر ساله از مدینه و یا سایر سرزمینهای اسلامی مرابطهایی به مصر و به ویژه اسکندریه میآمدند. ولی در سال 44 هـ . ق در زمان امارت عتبه بن ابوسفیان و به تقاضای رئیس مرابطان اسکندریه، معاویه دههزار نفر از شام و پنجهزار نفر از مدینه، به اسکندریه فرستاد (الکندی، 1407 : 36 و ابن عبدالحکم، 1920 : 130 و 131). به عقیده برخی محققان عامل مهمترویج زبان عربی و عرب شدن مردم اسکندریه ورود مرابطان به این شهر بوده است (خورشید البری، 1992: 61). مرابطان در منازلی که از رومیان به جای مانده بود ساکن شدند. این منازل کرایهای نبوده و خرید و فروش هم نمیشد و به ارث هم نمیماند. فقط برای سکونت مرابطان بود (رمضان، 1994 : 12). پ) تشویق خلفا و حاکمان مسلمان برای مهاجرت قبایل عرب جهت ایجاد توازن بین اعراب: برخی خلفا، مثل معاویه، برای ایجاد تعادل جمعیتی بین اعراب قحطانی (جنوبی) عدهای از قبایل شمالی و عدنانی را به مصر منتقل کردند. چنانچه عمربن خطاب دستور داد تا یکسوم قبیله قضاعه شام، برای جلوگیری از نزاع با دیگر قبایل عرب در شام، به منطقه «الصعید» مصر بروند (مقریزی، 1961 : 29). گزارشی رسیده است که معاویه در سال 53 هـ . ق حدود 130 خانوار از ازدیها را به مصر مهاجرت داد. علت انتقال آنها، شورش علیه حاکم بصره بود و مسلمه بن مخلد حاکم مصر آنها را در «خطه الظاهر» فسطاط جای داد (مقریزی، بی تا : 1/298)
ت – هجرت برخی از قبایل عربی برای انضمام به اقوام خود در مصر بود. به عنوان نمونه، جمعی از قبیلهی بلّی، پس از اتمام فتح مصر، برای پیوستن به سایر افراد قبیله که هنگام فتح آمده بودند، راهی مصر شدند و در خطه آن قبیله در فسطاط مستقر شدند. (رمضان، 1994 :13)
ث – دستیابی به معادن طلا در بلاد صعید مصر(مصر علیا) و به دستگیری تجارت پرسود آن: عربها قبل از اسلام از وجود طلا در معادن « الصعید» مصر با اطلاع بودند و با عبور از دریای سرخ برای استخراج و خرید آن به این منطقه میآمدند. پس از فتح اسلامی، اقامت برخی قبایل عرب در نزدیکی معادن طلا سرعت گرفت. آنان زمین را شکافته پس از رسیدن به این فلز گرانبها آن را در«اسوان» (شهر مرزی مصر در نزدیکی سودان) میفروختند (یعقوبی، 1347: 112 و 144).
ج – حاصلخیزی مصر و جذابیتهای آب و هوایی مصر برای قبایل عرب، یکی از انگیزههای مهاجرت آنها بوده است. مثلا برخی از قبایل عرب چون شرایط آب و هوایی «الصعید» مصر را مناسب دیدند به این ناحیه مهاجرت کردند. زیرا احساس میکردند که شرایط جوی آنجا مانند شبه جزیره است (الریطی، بی تا: 65). به هر حال آمدن قبایل زیاد به مصر در انتشار زبان عربی و عرب شدن مصریان بسیار مؤثر بوده است و چون اعراب و قبایل عرب با مردم مصری جوشش و اختلاط زیادی داشتند، موجب تحقق این امر شد. در مجموع بنا به یک تحقیق دانشگاهی در دانشگاه قاهره، مجموع قبایل و بطونی که به مصر آمدند: از عدنانیها 30 قبیله و 30 بطن، قحطانی 61 قبیله و 111 بطن و قبایل دیگر 3 قبیله به مصر آمد و در شهرهای آنجا پراکنده شدند (خورشید البری، 1992 : 72). بدیهی است که اعراب یمنی (جنوبی) نقش مهمتری در مصر داشتهاند. روند ورود قبایل عرب به مصر پس از حکومت سفیانیان ادامه داشت تا اینکه در سال 109 هـ.ق اتفاق مهمی برای مصر روی داد و آن آمدن قبیله قیس بود که با اجازه هشام بن عبدالملک به مصر آمد و آنان حدود 3 هزار خانواده بودند که در شرق دلتای نیل مستقر شدند. مورخین میگویند اسلام در مصر منتشر نشد الا بعد از سال 100 هجری، زمانی که والی مصر، طایفه قیس را در شرق نیل مستقر کرد. (مقریزی، بی تا : 2/261) در قرن اول و دوم هجری در فسطاط قبرهایی پیدا میشود که افراد با قبیلههایشان معرفی شدهاند ولی از قرن سوم به بعد با نام شهرهایشان مشخص شدهاند و از قرن چهارم مورخان مصری مسیحی، آثار خود را با زبان عربی مینوشتند و حتی برخی از کتب یونانی و بیزانسی را به عربی برگرداندند (کاشف و دیگران، 1993: 103 و 106). این گزارشها تأثیر مستقیم مهاجرت قبایل عرب به مصر و عرب شدن مصریان را به روشنی آشکار میکند. به نظر میرسد مهم ترین عامل انتشار زبان عربی و عرب شدن مصریان، مهاجرت قبایل و افراد عرب به مصر پس از اسلام بود و آنان بر خلاف بیزانسیها و یونانیها با مردم اختلاط پیدا کردند و ملت جدیدی به نام «مصر اسلامی» را به وجود آوردند .
3- بیگانه بودن زبان یونانی برای عامه مردم قبطی در مقایسه با زبان عربی
زبان یونانی، زبان رسمی سوریه و مصر در دوران حکومت بیزانس بود. همچنان که زبان پارسی در بین النهرین رواج داشت، اما زبان کلیساها در سوریه آرامی و در مصر قبطی بود (سلامه کار، 1998 : 11). در مصر متون دینی با زبان یونانی نوشته شده بود ولی با زبان قبطی تشریح میشد. زبان قبطی زبان مذهبی مردم مصر بود و همه قبطیان با آن تکلم میکردند (بولت، 1346: 38). ولی یونانی را همه مردم نمیدانستند بیش تر کسانی که با حاکمان رومی در ارتباط بودند، آن را مورد استفاده قرار میدادند، زیرا زبان یونانی زبان سیاسی و اداری مصر بود.
فتح اسلامی موجب احیای برخی اصطلاحات و رونق زبان قبطی شد زیرا زبان یونانی از رسمیت افتاد و عربها نام سرزمینها را از زبان قبطی گرفتند (کاشف و دیگران، 1993 : 98). از آنجا که زبان یونانی زبان فرهنگی و سیادت علمی بود. لذا از زبان قدیمی مصری، «دموتیک»، در این دوره خبری نبود. پس از فتح اسلامی، چون زبان عربی زبان حکام و امیران بود، تعداد زیادی از قبطیها آن را فراگرفتند و برای رسیدن به سطوح بالاتر در اجتماع و اشتغال در وظایف عمومی به آن مشغول شدند. از طرف دیگر زبان گفتار بین مسلمانان و قبطیها زبان عربی بود، پس این زبان در مصر رونق گرفت (زیاده، 1926 : 46 و 47). با اینکه دیوانها تا پایان دوره سفیانیان در مصر به زبان یونانی بود، ولی کاتبان دیوانها معادل ارقام یونانی را برای فهم اعراب به زبان عربی مینوشتند. این خود میتوانست آغازی باشد برای آشنایی با زبان عربی. فتح عربی ضمن از رسمیت انداختن زبان یونانی، زبان قبطیان را هم گسترش داد. از سوی دیگر یونانیان در مصر همانند طبقه حاکمه میزیستند، ولی اعراب پس از مدتی برای معیشت و گذران امور به روستاها و حومههای شهرها رفتند و زبان عربی منتشر شد. ولی زبان یونانی با وجود حضور چند قرنی در مصر، رواج چندانی نداشت و با آمدن زبان عربی از بین رفت. یونانیها چون جزیرهای درون دنیای وسیع مصریها بودند. اما عربها در متن مصریها بودند و با آنان اختلاط عمیقی پیدا کردند و این دلیل مهم انتشار زبان عربی بود. (رمضان، 1994: 2/39) به عقیده یکی از محققین، مصریان پیش از فتح اسلامی از زبان یونانی امتناع میکردند و کلیسای یعقوبی، زبان یونانی را ممنوع کرده بود (امین مصطفی، 1410 : 17). نویسنده دیگری گفته است: در ابتدای ورود عربها به مصر، تکلم بین آنها و قبطیها محدود بود و به حکم اضطرار صورت میگرفت اما پس از آنکه مصریان با فاتحان عرب مخلوط شدند، زبانشان
تاریخ ارسال: 1397/11/8تاریخ بروزرسانی: 1397/11/8
تعداد بازدید: 21