تحلیل آماری رفتارشناسی قبایل عرب ساکن حجاز در مقابل دعوت پیامبر اسلام(ص)
نویسندگان
اعظم مظاهری1؛ سهیلا ترابی فارسانی 2؛ مصطفی پیرمرادیان3
1دانشجوی دکتری گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف آباد، ایران
2استادیار گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف آباد، ایران
3دانشیار گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، ایران
چکیده
با ظهور اسلام در شبهجزیرﮤ عربستان ساختار غیرمتمرکز و توسعهنیاﻓﺘﮥ آن دچار لغزش شد. نظام اجتماعی و سیاسی حاکم بر آن که بر قبیله مبتنی بود، برای اداﻣﮥ حیات و بقای خود واکنش نشان داد. در این میان برخی قبایل و طوایف نیز که اسلام را برای خود دارای کارکرد میدانستند و آن را پذیرفته بودند، با هجرت پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان، زﻣﻴﻨﮥ شکلگیری حکومت اسلامی را مهیا کردند. تفاوت رویکرد این قبایل در دو قطب ظهور اسلام، یعنی مکه و مدینه که یکی خاستگاه اسلام بود و دیگری بستر گسترش رسالت پیامبر، باتوجه به نسب قحطانی و عدنانی آنها در کانون پژوهش و بررسی قرار میگیرد. تاجران و اشراف مکه اسلام را برهمزنندﮤ نظام حاکم بر اقتصاد و اجتماع خود میدانستند و با آن به مقابله برخاستند؛ زیرا برای آنها اسلام کژکارکرد محسوب میشد؛ اما در مقابل، مردم کشاورز مدینه که به نسب قحطانی منتسب بودند، اسلام را پذیرفتند و آن را آورندﮤ صلح دانستند که برای آنها دارای کارکرد بود. در این مقاله تلاش برآن است تا با تحلیل آماری رفتارشناسی این قبایل و طوایف با استفاده از نظرﻳﮥ رابرت کینگ مرتن (Robert K.Merton)، باتوجه به منتسببودن آنها به نسب قحطانی و عدنانی، میزان همراهی کامل، همراهی حداکثری، نیمههمراهی، همراهی حداقلی و غیرهمراهبودن آنان بررسی شود.
این پژوهش براساس روش کمی فراوانیسنجی مبتنیبر دادههای آماری است و شیوﮤ گردآوری اطلاعات نیز کتابخانهای است.
کلیدواژهها
رفتارشناسی؛ رابرت کینگ مرتن؛ کارکرد؛ قحطانی؛ عدنانی؛ پیامبر اسلام(ص)
موضوعات
تاریخ اسلام
عنوان مقاله [English]
Statistical Analysis of the Behavior of the Arab Tribes Living in Hejaz regarding the Invitation of the Prophet Muhammad
نویسندگان [English]
Azam Mazaheri1؛ Soheyla Torabifarsani2؛ Mostafa Pirmoradian3
1PhD. student of history, Najafabad Branch, Islamic Azad University, Najafabad, Iran
2Assistant professor of history, Najafabad Branch, Islamic Azad University, Najafabad, Iran
3Associate professor of history, Faculty of Humanities, University of Isfahan, Iran
چکیده [English]
With the advent of Islam in the Arabian Peninsula, its decentralized and undeveloped structure was faltered. Social and political system ruling it, which was based on the tribe, reacted to Islam to survive and to continue his life, and among them some tribes and clans which accepted Islam and recognized it functions, provided a basis for the formation of Islamic State by migration of the prophet of the Islam and the Muslims. The difference in approach of these tribes in two poles of Islam, Mecca and Medina, one of them the origin and the other one a context for spreading the mission of the Prophet, is investigated in this article relating to their Qahtani and Adnani descents. Merchants and nobles of Mecca considered Islam as disruptive for their economic and social system and objected to it because they considered it malfunctioned. Adversely, the farmer people of Medina who wasn’t germane of Qahtani descent, accepted Islam and considered it the Mouthpiece of peace that had functions for them. This article aims to statically analyze the behavior of these tribes and clans, using the theory of Robert King Merton, regarding their relationship with the Qahtani and Adnani descents, in the range of perfect companionship, maximum companionship, half companionship, minimum companionship and non-companionship. The research method is based on analytical-statistical method and data is collected from the library. The findings indicated that Qahtani Arabs had the highest association and Adnani Arabs had the least association with the Prophet of Islam in the twenty-three years of his prophecy. Among the reasons for this fact we can mention the civilization history of Qahtani Arabs, urbanization history, as well as more familiarity with monotheistic religions, and also, permanent settlement of them in the same land which has raised their tolerance threshold to accept new cultures.
کلیدواژهها [English]
Behavioral Analysis, Robert King Merton, Functionality, Qahtani, Adnani, Prophet of Islam
اصل مقاله
مقدمه
مقارن بعثت پیامبر اسلام(ص) شبهجزیرﮤ عربستان از قبایل و طوایف مختلف متشکل بود. این نوع نظام اجتماعی ایجادکنندﮤ جامعهای با ساختاری شکسته و غیرمتمرکز بود. از نظر سیاسی نیز ساختاری توسعهنیافته بهشکل نظام سیاسی کدخدامنشانه یا سیدسالاری (Gentocratic) داشت که نظام سیاسی و اجتماعیِ متمرکز و سازمانیافته هیچگاه در آن ایجاد نشده بود. از لحاظ دینی نیز بتپرستی، در حکم مهمترین شاﺧﺼﮥ پرستش، جامعه را از هرگونه نظامی فراتر از ربالاربابی (Henotheism) دور نگه میداشت. در چنین جامعهای بین چندگانهپرستی دینی (Polytheism) یا نظام ربالاربابی که همان شرکپرستی بود، نوسانهای بسیاری وجود داشت (ولوی، 1379: 197). در جاﻣﻌﮥ عرب شبهجزیره ربالاربابی یا بتپرستی باوجود پذیرفتن الله، نشاندهندﮤ آن بود که در آنجا امکان هضم نظام دینی یا توحیدی صرف وجود ندارد. از لحاظ اجتماعی نیز سنت، محور تمام امور بود و از هرگونه تحول عظیم و عمیق در بطن جامعه جلوگیری میکرد. درواقع در چنین جوامعی که ساختار اجتماعیسیاسی و دینی بر سنت مبتنی بود، تحول به دو صورت بروز مییافت:
1. لازﻣﮥ اینکه سنتی قویتر برخی از سنتها را به هم ریزد و بستر را برای ظهور و بروز سنت جدیدتر مهیا کند این بود که همین سنت در گذشته و تاریخ جامعه و افراد ریشه داشته باشد؛
2. زمانیکه دینی قوی ظهور میکرد و پیامبری با وجاهت کاریزمایی داشت و با این وجاهت، تحولات عمیق و وسیع را صورت میداد؛ هرچند با مرگ این فرد، جامعه بهسرعت به سمت گذشته و سنتهای حاکم بر آن بازمیگشت (ولوی، 1379: 197).
در تعریف رفتار آمده است: هر فعالیت و عملی که موجود زنده انجام میدهد و متضمن کارهای بدنی آشکار و پنهان، اَعمال فیزیولوژیک و عاطفی و نیز فعالیت عقلی است. گرچه هر حرکت یا پاسخ انسانی ممکن است رفتار تلقی شود، بسیاری واژﮤ رفتار را به حرکتها یا پاسخهایی محدود میکنند که مستلزم اموری در باب محیط یا موقعیت است (عموعبدالهی، 1393: 1). تغییرات در چگونگی کاربرد این واژه از ناهماهنگی در فرضهای شناختشناسی، طرحهای مفهومی یا اندیشهها و تصورهایی ناشی است که چه موضوعی مهم یا بیاهمیت تلقی شود. چگونگی رفتار از دو عامل متأثر است: عامل درونی یا همان نگرشهایی که در اعتقادها و باورهای افراد ریشه دارد و عامل بیرونی یا فشارهای محیطی که به اوضاع و موقعیتی وابسته است که افراد در آن قرار دارند. مؤلفههای اصلی نگرش عبارتاند از: عنصر شناختی و احساس و تمایل به عمل. عنصر شناختی همان اعتقادها و باورهای افراد است که در مواجهه با هر موقعیت، متناسب با آن عمل میکنند (ولوی، 1391: 122)..
پژوهش پیش رو با رویکردی توصیفی و با الگوبرداری از شیوههای سنخشناسانه، قبایل و طوایف عرب ساکن حجاز را مقارن بعثت پیامبر اسلام(ص) شناسایی میکند؛ سپس تلاش میکند تا با بررسی شیوههای مختلف رفتاری آنان در رویارویی با دعوت پیامبر و علتهای بروز این رفتارها، قبایل را به دو گروه عدنانیان و قحطانیان دستهبندی کند و با اراﺋﮥ جدول و نمودارهای آماری، چرایی و چگونگی همراهی یا همراهینکردن آنها را بررسی کند. سنخشناسی ازجمله مباحث در کانون توجه پژوهشگران است. سنخ (Type) طبقهای از افرادند که در چند صفت مهم همانند و مشترکاند و سنخشناسی (Typology/Taxonomy) بهمعنای مطالعه و طبقهبندی منظم و نظاممند افراد براساس وجوه مشترکشان است. وبر (Weber)، دورکیم (Durkheim)، پارسونز (Parsons)، مرتون (Merton)، هانس گرث (Hans-Gert) و سی.رایت میلز (Charles Wright Mills) از برجستهترین نظریهپردازان در این زمینهاند که هریک براساس مبنا و چارچوب خاص و با اراﺋﮥ شاخصههایی، گونههای اجتماعی را مطالعه کردهاند.
رابرت کینگ مرتن یک نوعشناسی از تعصب قومی را نشان میدهد که از تقابل نگرشها و رفتار در گروههای قومی ایجادشده شکل گرفته است و چهار نوع از اختلاط و تعصب و تبعیض را نشان میدهد که عبارتاند از: 1. آزاداندیش و مساواتطلب در تمام موقعیتها؛ 2. آزاداندیش و مساواتطلب در موقعیتهای مناسب؛ 3. غیرآزاداندیش و غیرمساواتطلب در زمینههای مناسب؛ 4. غیرآزاداندیش و غیرمساواتطلب در همه زمینهها و موقعیتها (ولوی، 1390: 135). باتوجه به این مدلهای سنخشناسانه و با استفاده از الگوهای مطرح امروز، الگوی جدیدی برای سنخشناسی قبایل ارائه شده است که براساسآن، رفتار قبایل و عملکرد آنها در مقابل دعوت پیامبر(ص) در پنج سنخ همراه کامل، همراه حداکثری، نیمههمراه، همراه حداقلی و غیرهمراه دستهبندی شدهاند. گفتنی است در عنوانهای انتخابی برای هریک از این سنخها تلاش شده است تا از دادن بار مثبت و بار منفی خودداری شود و از عنوانهایی همچون مشرک و منافق یا راسخ دوری شده است.
ﻧﻜﺘﮥ دیگر توجه به این موضوع است که قبایل عرب ساکن حجاز در دوران بیستوسه سال رسالت پیامبر اسلام(ص) ارزیابی شدهاند و دراینمیان از بررسی قبایلی همچون دوس، خثعم، رهاط، بجیله، ازد، نخع، کنده، خولان، مذحج و رهاط که در برخی غزوهها و سرایا نقش داشتند یا با اعزام هیئتهایی به مدینه اسلام آوردند، ولی در حجاز ساکن نبودند، خودداری شده است. برایناساس پرسشهای مطرحشده در پژوهش حاضر عبارتاند از: 1. چگونه ساختار و گرایشهای قبیلهای در همراهیکردن یا همراهینکردن با پیامبر اسلام(ص) تأثیرگذار بود؟ 2. چه عواملی در مواﺟﻬﮥ قبایل عرب ساکن حجاز در مقابل دعوت پیامبر اسلام تأثیرگذار بود؟ فرضیههایی که در این راستا بررسی میشوند عبارتند از:
1. ساختار و گرایشهای قبیلهای در چارچوب انتساب به قحطانیان یا عدنانیان و همچنین منازعات ریشهدار میان قبایل و طوایف عصر جاهلی، در همراهیکردن یا همراهینکردن با پیامبر اسلام(ص) تأثیرگذار بود.
2. عوامل محیطی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی همچون معیشت و نوع زندگی بادیهنشینی و شهرنشینی در چگونگی رفتار قبایل عرب در مقابل دعوت پیامبر(ص) تأثیرگذار بود.
بعثت پیامبر اسلام(ص) و چگونگی شکلگیری حکومت اسلامی همواره از موضوعات در کانون توجه پژوهشگران بوده است و به همین علت در این حوزه مطالعههای بسیاری صورت گرفته است؛ از آن جمله باید به تألیف کتابهایی همچون تاریخ عرب از فیلیپ حتی، المفصل فی التاریخالعرب قبلالاسلام از جواد علی و حجاز در صدر اسلام از علی صالح احمد اشاره کرد. دراینباره مقالههایی نیز نگاشته شده است: «بررسی جامعهشناختی گسترشنیافتن اسلام در مکه و شکوفاشدن آن در مدینه» از کاظم سام دلیری و «جامعهشناسی تاریخی دوران بعثت» از مجید کافی و «علل تسریع گسترش اسلام در یثرب» از علی گودرزی. در زﻣﻴﻨﮥ سنخشناسی نیز مقالههایی به رشته تحریر در آمده است: «سنخشناسی و تبیین رفتاری صحابه در همراهی با پیامبر در غزوه تبوک» از علیمحمد ولوی و هدیه تقوی و مقاﻟﮥ «تأثیر وضعیت اقتصادی اصحاب شاخص، بر میزان همراهی آنان در غزوات» از علیمحمد ولوی و خدیجه سهرابزاده و مقاله «سنخشناسی و تبیین رفتاری مسلمانان در همراهی با پیامبر در غزوه خندق» از شهلا بختیاری و هدیه تقوی. وفور منبع و مطالعهها در این حوزه، خود بیانکنندﮤ اهمیت آن است.
در این پژوهش تلاش برآن است تا با استفاده از نظرﻳﮥ رابرت کینگ مرتن و اراﺋﮥ تحلیل آماری از قبایل و طوایف بررسیشده، به میزان همراهیکردن یا همراهینکردن آنان با پیامبر اسلام(ص) و ارتباط آن با نسب آنها و منتسببودن به نسب قحطانی یا عدنانی توجه شود و دربارﮤ عوامل مؤثر بر آن کنکاش شود. بدیهی است این امر با بهرهگیری از روش معمول در مطالعههای تاریخی، یعنی روش گردآوری اطلاعات با کمک منابع کتابخانهای و روش پژوهش توصیفیتحلیلی، به آزمون فرضیهها مقدور شده است.
گونههای رفتاری قبایل
گفتنی است تقسیمبندی قبایل و طوایف بررسیشده در پژوهش پیش رو بر تقسیمبندی قبایل به سه دسته یمنی، ربیعه و مضری مبتنی است که خاستگاه و محل سکونت قبایل یمنی در جنوب عربستان است و باعنوان قحطانی شناخته میشوند. خاستگاه و محل سکونت قبایل ربیعه در شرق و شمالشرق است و قبایل مضری یا عدنانی در مرکز و غرب شبهجزیرﮤ عربستان ساکناند. قبایل یمنی (ریاحی، 1381: 167) بهطور کلی عبارتاند از: حمیر، حضرموت، فهر، کنده، صدف، تجیب، کلب، غسان، همدان، خولان، اشعر، خثعم، بجیله، ازد و مذحج. مذحج طوایف سعدالعثیره، زبید، جعفی، مراد، نخع، صداء، رهاء، جنب و غنس را شامل میشود و ازد قبایلی همچون غامد، غافق، بارق، دوس، خزاعه، اوس، خزرج و طی را دربرمیگیرد (کحاله، 1414: 1/16؛ وهببنمنبه، بیتا: 293).
از قبایل یمنی آنهایی که در دورﮤ زمانی موضوع بحث در حجاز سکونت داشتهاند، بررسی شدهاند و قبایلی همچون دوس، بجیله، خثعم، اشعر، طی و دیگر قبایل هرچند در حوادث این دورﮤ زمانی نقش داشته، بررسی نشدهاند؛ زیرا در محدودﮤ مکانی موضوع این بحث نبودهاند (منتظرالقائم، 1380: 90تا94).
قبایل ربیعه بنیبکر و بنیحنیفه را شامل میشد که یکی از پیامبر دروغین به نام مسیلمه کذاب از میان بنیحنیفه برخاست. بنیبکر نیز در اداﻣﮥ دشمنیورزیدن با پیامبر(ص) و اتحاد با قریش و اقدام علیه خزاعه که همپیمان پیامبر(ص) بود، زﻣﻴﻨﮥ فتح مکه را برای مسلمانان فراهم کرد. قبایل مضری نیز عبارتاند از: بنیعامربنصعصعه که بیشتر در مرکز عربستان سکونت داشتند، بنیتمیم که بین قلمرو بنیعامر و حجاز ساکن بودند و طوایف بنیسعد، بنیحنظله، بنیمنقر و بنیمجاشع (قاسمبنسلام، 1410: 237). هوازن، ثقیف، کنانه و قریش نیز هریک طوایف متعددی داشتند که به اقتضای موضوع پژوهش، آنها نیز بررسی شدهاند..
بهطور کلی مقارن ظهور اسلام، قبایل اصلی جزیرةالعرب هفتاد قبیله بود که از این تعداد، یکسوم آنها در حجاز ساکن بودند (احمداصم، 1389: 188) و مهمترین آنها قریش (ابنمنظور، بیتا: 334)، ثقیب (کحاله، 1414: 148)، هوازن، هزیل (الاحیوی، 1408: 190)، جذام، بلی، غطفان، بنیکلاببنربیعه، اوس، خزرج، بنیعذره (ابنحزم، 1403: 450؛ صالحاحمد، 1375: 157)، سلیم، خزاعه، جهینه و بنیسعد بودند.
در این بخش همراهیکردن یا همراهینکردن قبایل و طوایف در پنج سنخ و شاخصهای رفتاری هریک از آنها بررسی میشود.
در سنخ همراه کامل، قبایل و طوایفی قرار گرفتهاند که با شروع بعثت پیامبر(ص) و اطلاعیافتن از مبانی دین توحیدی، در پذیرش و رویآوردن به یکتاپرستی تردید نکردند. آنها با اسلامآوردن خود، ضمن بیعتکردن با پیامبر(ص)، برای نثار جان و مال خود در راه اسلام آماده شدند و اینگونه زمینهساز شکلگیری حکومت اسلامی و شکوفایی امر دعوت شدند. در تبیین رفتار این قبایل و طوایف، باید به نوع نگرش آنها به دین و میزان اعتقاد و باور آنها به خداوند و محققشمردن وعدههای الهی توجه کرد. دو قبیله اوس و خزرج (مقدسی، بیتا: 4/120؛ کحاله، 1414: 1/51) بههمراه طوایف آنها در این سنخ قرار میگیرند. طوایف اوس عبارتاند از: بنیعمر و بنیمالکبناوس، بنیعوفبنمالک، بنیجحجبی، بنیعبدالاشهل، بنیظفر، بنیزیدبنمالک و بنیبیاضه. طوایف خزرج نیز بنیجشم، بنیحارثةبنخزرج، بنیساعده، بنیمالکبننجار، بنیعدیبننجار، بنیمازنبننجار، بنیدیناربننجار، بنیسالمبنعوف، بنیغنمبنعوف، بنیعدیبنعوف، بنیزریقبنعامر، بنیبیاضهبنعامر، بنیسلمه و بنیحارث (دمیاطی، 1429: 1/12). بنیهاشم از قبیله قریش که خاندان پیامبر(ص) محسوب میشدند و از آغاز بعثت حتی در زمان نپذیرفتن اسلام، از حمایت و همراهی ایشان دست نکشیدند و همراهی خود را در تمام مراحل بعثت نشان دادند، نیز در زمرﮤ این قبایل بودند.
در سنخ همراه حداکثری، قبایل و طوایفی قرار میگیرند که باوجود پذیرش اسلام، در برخی مواقعِ سخت و دشوار در برابر وعدههای خداوند و پیامبر(ص) دچار تردید شدند و از همراهی با پیامبر(ص) و مسلمانان خودداری ورزیدند. آنها در لحظههای بحرانی و سرنوشتساز بهانهجویی کردند و باتوجه به موقعیت و سختیها، محققشدن وعدههای الهی را امری غیرممکن دانستند و به آن تردید کردند. آنها به بهاﻧﮥ سرما و گرسنگی و بیم از ﺣﻤﻠﮥ کفار به قلاع و محل سکونتشان، خواهان ترک صحنه نبرد شدند و بیاذن پیامبر(ص) عزم عقبنشینی کردند. بنیحارثهبنحارث ازجمله این قبایل بودند که در غزوﮤ احد و خندق دچار تردید و سستی شدند. خداوند در آﻳﮥ 122 سورﮤ آلعمران و آیات 13تا20 سورﮤ احزاب به آنها اشاره میکند (ثعلبی نیشابوری، 1422: 3/139؛ ابنعطیه اندلسی، 1422: 4/373).
بنیاسلم (عبدالهادی الشیبان، 1389: 13) نیز در این سنخ قرار میگیرد؛ زیرا برای اسلامآوردن خود بر پیامبر(ص) منت گذاشتند (فیض کاشانی، 1415: 5/40) و در برخی مواقع همچون سفر عمره پیامبر(ص)، از همراهی با ایشان خودداری کردند؛ هرچند عدهای از آنها به رهبری ناجیةبنجندب که مسئول حرکتدادن قربانیها بود، در این سفر پیامبر(ص) را همراه کردند. در غزوﮤ تبوک نیز برخی از بنیاسلم از شرکت در سپاه خودداری کردند (طبرسی، 1360: 22/198؛ قمی مشهدی، 1368: 5/525) خداوند در سوره توبه آیات 90و101و120 به آنها اشاره میکند. قبیله مزینه نیز در این سنخ بود.
در سنخ نیمههمراه قبایلی قرار میگیرند که اسلام نیاوردند؛ ولی در جریان غزوهها و سریههایی که رخ داد از کمکرسانی و اطلاعرسانی به پیامبر(ص) خودداری نکردند و به رسم پایبندی به عهد و پیمان قدیم که میان آنها و عبدالمطلب، جد پیامبر(ص)، بسته شده بود (ابنحبیب، بیتا: 89) از قریش و تحرکات آنها علیه مسلمانان، به پیامبر(ص) خبررسانی میکردند (واقدی، بیتا: 341؛ التحافی، 1421: 6). ﻗﺒﻴﻠﮥ خزاعه (ابنزریق، 1429: 4/121) تا پس از صلح حدیبیه اسلام نیاوردند؛ ولی همیشه از حامیان و طرفداران پیامبر(ص) بودند.
از دیگر قبایلی که در این سنخ قرار میگیرند آنهایی بودند که اسلام نیاوردند؛ ولی بهعلت همجواری با مدینه و حکومت نوپای اسلامی ترجیح دادند قرارداد صلحی، مبنیبر شرکتنکردن در مبارزه با مسلمانان در اتحاد با مشرکان، با پیامبر(ص) ببندند. برخی از قبایل نیز در جریان منازعههای میان پیامبر(ص) و قریش، در حکم سردمدار مشرکان، منتظر غلبه یکی بر دیگری ماندند تا برحسب پیروزی نهایی یکی از طرفین به آنها ملحق شوند. قبایلی همچون بنیضمره (مقریزی ، 1420: 1/20؛ حمیدالله، 1377: 321)، بنیمدلج (بلاغی، بیتا: 2/62؛ بحرانی، 1416: 2/144) و طوایف آن بنوعمرو، بنوتیم، بنوحارث، بنووقاص و بنیجذیمه (کحاله، 1414: 176؛ بلاذری، 1417: 136؛ جمیلی، 2003: 124) در این سنخ هستند و باید توجه کرد سه فرزند بنیجذیمه، یعنی بنیعامر، مالک و اقرم، هریک از تیرهای به شمار میآیند؛ همچنین جهینه، بنیزرعه، بنیربعه و بنیبکر از تیرههای کنانه نیز در این سنخ میگنجند. بنیاشجع نیز ازجمله قبایلی بودند که در غزوﮤ خندق مشرکان را همراهی کردند و پس از غزوﮤ بنیقریظه، به رهبری مسعودبنرخیله به مدینه آمدند و با پیامبر(ص) پیمان صلح بستند. آنها برای اسلامآوردن خود به پیامبر(ص) منت گذاشتند و در برابر اسلامآوردن بنیغفار و بنیاسلم واکنش نشان دادند و به این علت مسلمانان را مسخره و سرزنش کردند. آﻳﮥ 99 سورﮤ توبه دراینباره است. از تیرههای آنها باید به بصار، دهان، علیم و بنوختیانبنسبیع اشاره کرد.
در سنخ همراه حداقلی، قبایلی قرار میگیرند که اسلام نیاورند و در مواقعی که بر کفر باقی ماندند، از شرکت در نبرد علیه مسلمانان خودداری کردند؛ مانند بنیزهره (جمیلی، 2003: 31؛ مقریزی، 1420: 91) از طوایف قریش که در غزوﮤ بدر با بازگشتن از صحنه نبرد هم خود را نجات دادند و هم از ماندن در جرﮔﮥ شرکتکنندگان نبرد علیه پیامبر(ص) دوری کردند (واقدی، 1409: 42؛ ابوالفداء، بیتا: 189).
در این سنخ همچنین طوایفی قرار میگیرند که تا چند سال پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه اسلام نیاوردند و پس از آن نیز که در ظاهر اسلام را پذیرفتند از کارشکنی و لطمهزدن به حکومت نوپای اسلامی و شخص پیامبر(ص) خودداری نکردند. این گروه باعنوان «منافقان»، در تاریخ صدر اسلام سازندﮤ جریان نفاق بودند. این طوایف بهطور کلی رویکرد منافقانهای در پیش گرفتند که از آنها باعنوان «اوس منات» یاد میشود که عبارتاند از: بنیواقف، بنیخطمه، بنیوائل، بنیامیةبنزید و بنیعمروبنعوف. آﻳﮥ 57 سورﮤ مائده و آﻳﮥ 118 سورﮤ آلعمران دربارﮤ آنهاست. گفتنی است ﻗﺒﻴﻠﮥ بنیغفار نیز که تا پس از غزوﮤ خندق اسلام نیاوردند، بهعلت آنکه در برخی مواقع حساس دچار نفاق و دورویی شدند و از فرمانهای پیامبر(ص) سرپیچی کردند، در این زمره قرار میگیرند؛ برای مثال آنها از شرکتکردن در سفر عمرﮤ پیامبر(ص) خودداری کردند و در تبوک نیز هشتاد تن از آنها از همراهیکردن در نبرد روی برگرداندند. از تیرههای بنیغفار باید به بنوجروه، بنوحراق، بنوحرام، بنوجماس، بنومعیص، بنونار و بنواحیمس اشاره کرد.
در سنخ غیرهمراه، قبایل و طوایفی قرار میگیرند که از آغاز بعثت پیامبر اسلام(ص) از هیچگونه اقدامی علیه ایشان و یاران مسلمانشان خودداری نکردند و در دو دورﮤ دعوت مکی و مدنی پرچمدار مخالفت و عناد و سرکشی بودند. در دعوت مکی و با شروع دعوت بهطور خاص به رفتارهایی همچون تمسخر (واحدی نیشابوری، 1414: 399 ؛ سهیلی، بیتا: 7)، تهدید، تطمیع (ابنکثیر، 1410: 63)، تهمت، مذاکره برای منصرفکردن پیامبر(ص) از رسالتش (ابناسحاق، 1398ق: 148؛ ابنهشام، 1985: 265)، شکنجه یاران ایشان، محاصرﮤ اقتصادی و اجتماعی و درنهایت قتل ایشان اقدام کردند. در دوران دعوت مدنی و با شکلگیری حکومت اسلامی و تهدیدشدن حیات اقتصادی و تجاریشان، بروز درگیری و برخوردهایی با پیامبر(ص) و مسلمانان را باعث شدند. قریش سردمدار مخالفت و کینهتوزی و سرکشی با رسالت پیامبر(ص) بود؛ زیرا مبانی اسلام تمام داشتههای آنها را در بُعد سیاسی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی زیر سؤال برد و موجودیت آنها را در جایگاه مهمترین قبیله در شبهجزیره تهدید کرد. طوایف قریش که در این سنخ قرار میگیرند عبارتند از:
بنیالحارثبنفهر، بنیمحارببنفهر، بنیلویبنغالب، بنیعدیبنکعب، بنیسهمبنعمروبنهصیص، بنیجمحبنعمروبنهصیص، بنیتیمبنمره، بنیمخرومبنیقظهبنمره، بنیاسدبنعبدالعزیبنقصی، بنیعبدالدار، بنیامیه و بنیمغیره (ابنعبدربه، 1406: 319؛ مسعودی، 1409: 269).
قبایل دیگری همچون بنیثقیف، بنیعامربنصعصعه (الهروی، بیتا: 477؛ کحاله، 1414: 708) و طوایف آن همچون بنیعمیربنعامر، بنیقشیربنکلاب، بنیرواسبنکلاب، بنیعقیلبنکعب، بنیجعدهبنکعب، بنیبکاء (ثعالبی، 1406: 2/316؛ زرقانی، 1417: 129)، بنیمصطلق (ابوعبید، بیتا: 291؛ جمیلی، 2003: 107) که تیرهای از خزاعه بودند، بنیبکربنعبدمناةبنکنانه، بنوجذام (مقریزی، 1420: 268؛ بلاذری، 1417: 484؛ واقدی، 1409: 555)، بنوالضیب، بنوحرام، بنوحشم (ابنحزم، 1403: 477) بنوهذیلبنمدرکه، بنوعمیر، بنوسعدبنهذیل (الاحیوی، 1408: 190)، بنیلحیان، بنیطابخه، بنیدابغه، بنیتمیم و طوایف آن همچون بنیسعد، بنیحنظله، بنیمجاشع، بنیمنقرو، قبیله بلی، بنیسلیم (الهروی، بیتا: 253) و طوایف آن همچون بنوذکوان، بنورعل، بنوعصیه (وشنوی، 1374: 2/77؛ یوسفیغروی، 1383: 3/145) در این سنخ بودند؛ همچنین قبیله غطفان (کحاله، 1414: 3/888؛ دحلان، 1421: 3/37؛ واقدی، 1409: 2/479) و طوایف آن مانند عبس، ذیبان، بنیمحارب، بنیثعلبه، بنوفزاره و نیز ﻗﺒﻴﻠﮥ بنوفره (ابنحزم، 1403: 252؛ مقریزی، 1420: 1/328) و ﻗﺒﻴﻠﮥ بنیسعد در این سنخ قرار میگیرند. در جریان غزوهها و سریههایی که در آنها پیامبر(ص) با مشرکان رویارو میشدند، این گروه از قبایل و طوایف شرکت میکردند و در صف مشرکان قرار میگرفتند. بسیاری از آنها پس از فتح مکه و در سال نهم قمری با اعزام هیئتهایی به مدینه اسلام آوردند که در بیشترِ مواقع نیز اسلامآوردن آنها از سر ناچاری و نه از روی یقین صورت گرفت.
در تفکیک سنخها، شاخصها و مصداقهای رفتاری هریک از سنخها در بُعد قول و فعل در حکم معیارِ قرارگرفتن آنها در این سنخها بررسی شد (ولوی، 1391: 118) که بهطور خلاصه به این قرار است:
در جدول شماره 1، به فراوانسنجی هریک از سنخها توجه میشود و در هریک از گونههای برررسیشده، میزان آن معین میشود.
براساس دادههای نمودار شماره1، 5/62درصد قبایل عدنانی در سنخ غیرهمراه، 22/22درصد از این قبایل در سنخ نیمههمراه، 5/12درصد در سنخ همراه حداقلی، 38/1درصد در سنخ همراه حداکثری و 38/1درصد در سنخ همراه کامل قرار دارند؛ بنابراین در میان قبایل عدنانی، چیرگی با قبایل غیرهمراه است.
جدول 1- فراوانی قبایل و طوایف در هریک از سنخهای بررسیشده
سنخها
تعداد
درصد
همراه کامل
21
18/20
همراه حداکثری
3
75/2
نیمههمراه
20
34/18
همراه حداقلی
14
84/12
غیرهمراه
50
87/45
مجموع
108
100
جدول 2- همبستگی میزان همراهی و نسب
سنخها
نسبت قبایل
همراه کامل
همراه حداکثری
نیمههمراه
همراه حداقلی
غیرهمراه
مجموع
تعداد
درصد
تعداد
درصد
تعداد
درصد
تعداد
درصد
تعداد
درصد
تعداد
درصد
عدنانیان
1
33/1
1
33/1
16
33/21
9
12
48
64
75
100
قحطانیان
21
76/61
2
88/5
4
76/11
5
70/14
2
88/5
34
100
نمودار 1- همبستگی میزان همراهی قبایل منسوب به عدنانیان
نمودار 2- همبستگی میزان همراهی قبایل منسوب به قحطانیان
براساس نتایج بهدستآمده، 76/61درصد از قبایل قحطانی با دعوت پیامبر(ص) همراهی کامل کردند؛ اما 70/14درصد همراه حداقلی، 76/11درصد نیمههمراه، 88/5درصد همراه حداکثری و 88/5 نیز غیرهمراه بودند. در اداﻣﮥ بحث، میزان همراهی قبایل با پیامبر(ص) و ارتباط آن با تعلق آنها به نسبت عدنانی و قحطانی بررسی میشود.
جدول 3- همبستگیسنجی نسبت قبایل و میزان همراهی آنها با پیامبر(ص) در هریک از سنخها
سنخها
نسبت قبایل
عدنانیان
قحطانیان
مجموع
تعداد
درصد
تعداد
درصد
تعداد
درصد
همراه کامل
1
33/1
21
76/61
22
18/20
همراه حداکثری
1
33/1
2
88/5
3
75/2
نیمههمراه
16
33/21
4
76/11
20
34/18
همراه حداقلی
9
12
5
70/14
14
84/12
غیرهمراه
45
64
2
88/5
47
11/43
نمودار 3- همبستگی نسب قبایل و میزان همراهی در سنخ اول
براساس نمودار شماره3، 38/1درصد از همراهان کامل از عدنانیان و 76/61درصد از قحطانیان بودند.
88/5درصد از همراهان حداکثری را قبایل قحطانی و 38/1درصد از آنها را عدنانیان تشکیل میدادند؛ بنابراین در این سنخ نیز قبایل قحطانی چیرگی داشتند.
نمودار 4- همبستگی نسب قبایل و میزان همراهی در سنخ دوم
نمودار 5- همبستگی نسب قبایل و میزان همراهی در سنخ سوم
نمودار شماره5 نشاندهندﮤ آن است که 22/22درصد از قبایل عدنانی از سنخ نیمههمراه بودند و در این سنخ باتوجه به اینکه قبایل قحطانی 76/11درصد را تشکیل میدادند، برتری با قبایل عدنانی بود.
نمودار 6- همبستگی نسب قبایل و میزان همراهی در سنخ چهارم
همانطورکه مشاهده میشود در این سنخ، فاﺻﻠﮥ بین قبایل عدنانی و قحطانی در همراهی حداقلی آنها با پیامبر(ص) به میزان کمی رسید و به هم نزدیک شد. باوجوداین باید توجه کرد که در این سنخ نیز قبایل قحطانی در همراهی حداقلی با پیامبر(ص)، در مقایسه با قبایل عدنانی، در جایگاه برتری بودند.
همانگونهکه مشاهده میشود در سنخ غیرهمراه، عدنانیان گوی سبقت را از قحطانیان ربودند و بیشترِ قبایل و طوایف مخالف پیامبر(ص) و مسلمانان از عدنانیان بودند.
نمودار 7- همبستگی نسب قبایل و میزان همراهی در سنخ پنجم
تحلیل رفتارشناسی
بُعد اجتماعی و فرهنگی
نظام اجتماعی موجود در مکه بر قبیله و چادرنشینی متکی بود که این نیز خود به اوضاع اقلیمی شبهجزیره وابسته بود. همبستگی و وفاداری قبیلهای در محیط خشن صحرا، مبنای سیستم اخلاقی متمایزی بود که مونتگمری وات (Montgomery Waat) از آن باعنوان «انسانگرایی قبیلهای» یاد میکند؛ یعنی التزام شخص به اینکه قبیله از خود فرد برتر و شرافتمندتر است و این اصل اساسی جاﻣﻌﮥ قبیلهای محسوب میشد (ترنر، 1380: 78).
با تغییرات اجتماعی که بهعلت رونقگرفتن تجارت و افزونشدن ثروت در مکه ایجاد شد، نظام اخلاقی و همبستگی قبیلهای مفهوم اولیه خود را از دست داد و این در صورتی بود که در صحرا و در بین اعراب بدوی، التزام به این امور همچنان بهقوت خود باقی بود. اگر قبیلهای یکجانشین میشد، مثل قریش که در مکه یکجانشین شد، ویژگیهای روحی و اجتماعی که در قبیله و بین اعراب بدوی بود همراه او در شهر به حیات خود ادامه میداد (سام دلیری، 1384: 79).
گفتنی است در اینجا شهر و شهرنشینی به مفهوم جامعهشناختی امروز آن نیست؛ بلکه بهمعنی استقرار دائمیدر سرزمینی خاص است که در سطح ادراک و فرهنگ، بین روش آنها با بدویهای جاهلی نقاط مشترک و مشابهی وجود دارد. شهروندان در مکه درحالیکه نوعی سادگی بومیعربی را در آدابورسوم و نهادهای اجتماعی خود حفظ کرده بودند، در روابط بازگانی و سیاسی خویش با قبایل عرب و مقامهای رومی اطلاعات وسیعی از مردم و شهرهای مختلف به دست آورده بودند (کافی، 1379: 131؛ جوادعلی، 1376: 1/142).
درواقع، افراد به چند علت از مقررات و آدابورسوم گروه پیروی میکنند:
1. در اثر تلقین وجهه؛ زیرا گروه قدرت و اهمیت دارد و مردم افکاری را میپذیرند که از گروه برمیخیزد؛
2. فرد بیشترِ اوقات جز آدابورسوم جاﻣﻌﮥ خود، آدابورسوم دیگری را نمیشناسد. افرادی که این گروه را تشکیل میدهند طوری رفتار میکنند گویی راه دیگری به نظرشان نمیآید؛
3. کسی که از اَعمال عادی حیات اجتماعی و اقتصادی گروه خود پیروی نکند، بسیار زود بهصورت فردی درمیآید که از ﺷﺒﻜﮥ حقوق و وظایف متقابل که حیات جامعه به آن وابستگی دارد، طرد شده است. این مجازات ممکن است با قهر و جبر همراه باشد؛ اما در اجتماعهای کوچک، مجازات بیشتر به این صورت است که فرد متخلف را مسخره میکنند. این نمونه را در رفتار قریش علیه پیامبر(ص) میببینیم که ایشان را مسخره میکردند؛
4. احتیاج مادی موجب شرکت در مبادلههای اجتماعی و اقتصادی جامعه میشود (کلماین برگ، 1369: 512). بهطور کلی باید گفت چون افراد اینطور آموختهاند که باید از آنها پیروی کنند، از قواعد نهادها پیروی میکنند و بیهیچ پرسشی دربارﮤ چرایی وجود آن و درستی یا نادرستی آنها، فقط تبعیت و پیروی میکنند و بهعلت مجازاتهایی که در صورت نادیدهگرفتن قواعد در انتظارشان است، اطاعت از این قوانین را از بیتوجهی به آنها و عواقب آن بهتر میدانند (کوتن، 1379: 170).
در این زمان مؤلفههای فرهنگی اعراب مکه حول دو محور دین و زبان برقرار بود. بتپرستی آنها و احترامشان به بتها بهعلت تکریم و بزرگداشت سنتهای برجایمانده از اجدادشان بود. از نظر فرهنگی، همزمان با بعثت پیامبر(ص) در مکه به چند ویژگی باید توجه کرد:
. سازگاری (adaptation): به این معنا که در این زمان، نظام فرهنگی و اجتماعی مکه با وضعیت موجود در افکار و اعتقادات مردم شبهجزیره یا حداقل حجاز و تهامه سازگاری داشت و در سایر نقاط شبهجزیره قدرت اقتصادی و فرهنگی، برتر از آنچه در مکه بود، به چشم نمیآید.
. از نظر قریش، دستیابی به هدف مهمترین موضوع بود؛ زیرا فقط تولیت و سرپرستی کعبه، حفظ موقعیتها و امتیازهای اعتباربخش برای قریش، کسب ثروت از راه تجارت و حفظ میراث اجدادی اهداف واقعی آنها بود..
. انسجام و یگانگی که بهعلت نظام اجتماعی قبیلهای که بر مکه بود، در میان آنها وجود داشت. سیستم قبیله افراد را یکپارچه میکند و فرهنگ حاکم بر قبیله، جهتدهندﮤ رفتار و انسجامبخش نظام حاکم بر قبیله است.
. حفظ الگوی فرهنگی ازسوی آنها که درواقع، حفظ نظام فرهنگی مسلط بر جاﻣﻌﮥ آنها بر سنت، دین، اخلاق و آدابورسوم مبتنی بود (برزگر، 1381: 61).
با تمام این نمونهها، باید به این نکته نیز توجه کرد که در نظام اجتماعی مکه تعادل وجود داشت؛ زیرا بهصورت عمده تغییری در آن شکل نگرفت و پیشرفتهای اقتصادی و مادی نبود تعادل را برای آنها به همراه نداشت.
بُعد سیاسی
از میان قبیلههای قریش بنیهاشم، بنیامیه، بنیمخزوم و بنیعبدالدار از سایران اهمیت بیشتری داشتند و در میان مخالفان پیامبر(ص) نیز بنیامیه، بنیمخزوم و بنیعبدالدار از دیگران مهمتر بودند و بسیاری از اقدامات علیه ایشان را نیز همین سه قبیله رهبری و هدایت میکردند.
میان بنیهاشم و بنیامیه رقابت و خصومت وجود داشت (ابنهشام، 1985: 1/138؛ ارزقی، 1368: 93) که نموﻧﮥ آن را در گفتار حکمبنهشام مخزومی، ابوجهل، میبینیم. او دربارﮤ پیامبر(ص) به اخنسبنشریق ثقفی گفت:
«بین مخزوم و بنیعبدمناف در شرف و بزرگی دعوا بود و در این موضوع، آنها به ما طمع و حسادت میکردند و برای عقبنماندن از ما گفتن در میان ما کسی هست که از آسمان سخن میگوید؟» (واقدی، 1409: 1/30). یا اینکه میگفتند: «چرا قرآن بر غلام بنیعبدالمطلب وحی میشود و نه بر بزرگ ما ولیدبنمغیره یا بزرگی از ثقیف؟» (یحییالملاح، 1425: 132)..
باتوجه به این سخنان آیا ممکن است بگوییم اگر پیامبر(ص) از میان خود آنان بود، شاید به جای آن همه مخالفت و کارشکنی با ایشان در امر دعوت، از این امر برای برتری بیشترِ خود بر سایر قبایل استفاده میکردند. اگر بهﮔﻔﺘﮥ آنها قرآن بر ولیدبنمغیره نازل میشد، رویکرد آنها چگونه میشد (سباعی، 1385: 94).
اسلام با اشرافیت آنها مخالف بود و اشراف و بزرگان آنها در صدر این مخالفان قرار گرفتند تا جایگاه و موقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود را حفظ کنند (یحییالملاح، 1425: 135).
بُعد اقتصادی
مقارن ظهور اسلام، تجار از مکه کالاهای چین و هند را به بندرهای مدیترانه میبردند و ادویه و گیاهان را جابهجا میکردند و محصولات شبهجزیره همچون مرّ، کندر و بخور را برای تجارت با خود حمل میکردند (کافی، 1279: 30؛ طبری، 1967: 2/252).
مکه واﺳﻂﮥ تجارت شمال و جنوب عربستان بود و زمانیکه ایران و روم حکومتهای جنوبی را از بین بردند، نقش واسطهگری مکه به نقش مستقیم در این امر تبدیل شد (گراوند، 1394: 79).
تجارت در مکه شکلگیری طبقهای از اشراف را باعث شد (ابنهشام، 1985: 1/147) که علاوهبر تجارت به رباخواری نیز اشتغال ورزیدند و با حضور در بازارهای موسمی، کسبوکار کردند. بردگان، کنیزان و کارگران طبقه زیرین بودند و حد فاصل این دو ﻃﺒﻘﮥ اجتماعی، ﻃﺒﻘﮥ متوسطی بود که به پیشهوری، خردهتجارت و دامداری اشتغال داشت.
آنچه سران و تجار بزرگ قریش را به مخالفت با پیامبر(ص) ترغیب کرد، ترس از به خطر افتادن تجارتشان و از دست رفتن تولیت کعبه بود که بهعلت نفی پرستش بتها احساس میشد.
ازسویدیگر، باتوجه به اینکه بیشترِ مخالفان پیامبر(ص) را تجار و اشراف تشکیل میدادند، این امکان وجود دارد که نظرﻳﮥ ماکس وبر را دراینباره ارزیابی کرد؛ زیرا او در تقسیمبندی سلسلهمراتب گروههای تشکیلدهندﮤ جامعه و رویکردشان در برابر احساسات مذهبی، بازرگانان ثروتمند و سرمایهدار را از قشرهایی میداند که اعتقادات مذهبی شدیدی ندارند یا به رستگاری اخلاق مذهبی علاقهمند نیستند. او میگوید هر کجا شکاکبودن یا بیتفاوتبودن به دین وجود داشته باشد، رویکرد بازرگانان و سرمایهداران بزرگ نیز باید رواج داشته باشد. از نظر او، این طبقات متوسط و ضعیف مناطق شهری هستند که حاملان واقعی دینهای اخلاقیاند (همیلتون، 1377: 245؛ فروند، 1362: 212).
بُعد دینی
دورکیم هدف از مطاﻟﻌﮥ ابتداییترین صور دینی را فهم طبیعت دینی بشر میداند که برای آن فقط نباید دینهای پیشرﻓﺘﮥ موجود را بررسی کرد و باید به منشأ و خاستگاه آنها توجه کرد. بهعبارتدیگر، هر سیستم دینی را زمانی باید ابتداییترین سیستم خواند که دو شرط در آن ملاحظه شود: نخست زمانیکه آن سیستم در جامعهای یافت میشود که سازمان آن به سادهترین صورت ممکن باشد و دوم وقتی ممکن نباشد آن را با استفاده از عناصر اخذشده از دینی پیشین بیان کرد (کاظمیآرانی، 1389: 28).
از دیدگاه او دین چهار کارکرد دارد: دین در جایگاه نیروی اجتماعی انضباطبخش، نیروی اجتماعی انسجامبخش، نیروی اجتماعی حیاتبخش و نیروی اجتماعی خوشبختیبخش.
از نظر او، توتمیسم ریشهایترین و اساسیترین دین است (خرمشاهی، 1372: 139) و تمام انواع دین از آن مشتق میشود. توتمیسم خود محصول هیچیک از ادیان نیست، ظاهری دارد و باطنی. در ظاهر، عبادت حیوان، گیاه یا شیء بیجان است؛ یعنی افراد قبیله حیوان، گیاه و... را میپرستند؛ ولی توتمیسم باطنی هم دارد. افراد قبیله در حقیقت به فراسوی این توتمها توجه میکنند. آنها نیرویی بینام و نشان و غیرمشخص را میپرستند که بههمراه این اشیاست. شاید این خداست که در توتم تجلی کرده است؛ ولی در حقیقت خدایی بدون نام و تاریخ است که دورکیم آن را «اصل توتمی» مینامد (کاظمیآرانی، 1389: 38).
آنچه منظور نظر دورکیم است در بتپرستی اعراب دریافت میشود. دربارﮤ اوضاع مذهبی اعراب در جاهلیت حضرتعلی(ع) چنین میفرماید: «مردم آن روز دارای مذهبهای گوناگون و بدعتهای مختلف و طوایف متفرق بودند. گروهی خداوند را به خلقتش تشبیه میکردند و برای او اعضایی قائل میشدند، برخی در اسم او تصرف میکردند که لات را از الله و عزی را از عزیز گرفته بودند. جمعی به غیر او اشاره میکردند» (سبحانی تبریزی، 1386: 15).
اشتیاق آنها به حفظ وضع موجود، باوجود نبود تفاوت در پرستش بتها یا خدای در آسمانها، در این درخواست آنها از پیامبر دیده میشود که به ایشان میگفتند یکسال تو بر آیین ما باش و یکسال ما بر آیین تو (ابنهشام، 1396ق: 1/388). یا در ماجرای غرانیق که واقعه رخداده را تأیید بتهای خود ازسوی پیامبر دانستند و همگی خشنود شدند و سجده کردند.
با ظهور اسلام آنچه برای آنها رخ داد این بود که تعالیم اسلام نوعی کژکارکرد برای آنها محسوب میشود و برهمزنندﮤ ساختارهایی است که افراد جامعه پذیرفتهاند؛ پس بدیهی بود که با آن به مخالفت برخیزند؛ زیرا در جامعه با گروهی از افراد روبهرو هستیم که با دادههای فرهنگی موجود در جاﻣﻌﮥ خود موافقت کردهاند یا به تطابق رسیدهاند و بیشترینها را تشکیل میدهند و از نظر رابرت کینگ، همین بیشترینها ملاک است و ملاک، هر پدیدهای است که در عمل رخ میدهد و برای زندگی بیشترِ مردم فایدهبخش است. دربارﮤ بیشترینهای جاﻣﻌﮥ مکه باید گفت آنها در زمرﮤ انسانهایی بودند که ایدئالهای خود را از واقعیتهای عینی و خارجی میگرفتند؛ یعنی آنها آینده را واقعهای جز تکرار گذشته نمیدانستند و برای آنها پیشرفت و توسعه معنایی نداشت. آنها در ﺣﻠﻘﮥ تنگ تقلید از گذشتگان خود اسیر شده بودند و تغییر و تحولی را برنمیتابیدند (حاجی احمدی، 1385: 145).
این همان معنایی است که خداوند در قرآن و در سوره مائده آﻳﮥ104، بقره آﻳﮥ170 و هود آﻳﮥ62 به آن اشاره میکند که اعراب به پیامبر میگفتند آنچه از پدرانشان به آنها رسیده است کافی است و برای آنها بس است. برای چنین افرادِ مقید به گذشته، هر پدیدهای که رنگ و معنایی متفاوت داشته باشد کژکارکرد محسوب میشود و با آن مخالفت میکنند. بهطور کلی هر الگوی اجتماعی برای بخشهایی از نظام کارکردی و برای بخشی دیگر کژکارکرد است (جوادی یگانه، 1378: 23) و دربارﮤ قریش و مواجهه آنان با اسلام این وضوع صدق پیدا میکند.
در امر پذیرش اسلام و پیامبر اسلام(ص)، رویکرد مردم یثرب با مردم مکه متفاوت بود که علتهای این تفاوت نیز متعدد و درخور توجه است. مردم یثرب در برابر مردم مکه نسب، نوع زندگی و معیشت متفاوتی داشتند. بهﮔﻔﺘﮥ ماکس وبر دهقانان بهعلت تماس بیواسطه و دائمی که با طبیعت دارند به صور فوق طبیعی از مراتب امور عینی تعلق خاطر بیشتری نشان میدهند؛ درحالی
تاریخ ارسال: 1397/11/8تاریخ بروزرسانی: 1397/11/8
تعداد بازدید: 219